اندیشه اسلامی ایرانی

تاریخ ایران اسلام

اندیشه اسلامی ایرانی

تاریخ ایران اسلام

آیا سومری ها تُرک یا کُرد یا عرب میباشد ؟؟ خیر هیچ کدام




در تصویر دوم مقایسه زبان سومری و اِکِدی با زبان تُرکی و کُردی نشان بر عدم ارتباط این اقوام با یکدیگر است .
توضیحات پایانی :

زبان برخی از اقوام باستان ایران کهن زبانی آریایی و برخی دیگر دارای زبانی منفرد بوده و از نوع ساختاری به زبان های التصاقی ( پیوندی ) تقسیم بندی میشوند که این زبان ها از پیوند تک واج ها ساخته میشود و جمله پردازی میگردد
زبان کردی از شاخه زبان های ایرانی - آریایی است
و زبان ترکی از شاخه زبان های آلتایی است که البته زبانی است دارای ساختاری ( التصاقی ( پیوندی ) ولی هیچ گونه ارتباطی با زبان های پیوندی سومری و عیلامی ندارند
و اینگونه زبان ها از زبان های مُرده جهان است و دیگر در جهان گویشور ندارد .
و بخشی از هویت اقوام و نژاد ها را زبان آنها تعیین میکند و هویت طلب های قومی بر اهمیت زبان خویش اسرار می ورزند و اگر بخوایم هویت قومی رو بررسی کنیم زبان بخشی از فاکتور های مورد بررسی در هویت است .


زبان محلی استان فارس و قوم پارس چیست ؟؟



( زبان تهرانی ها فارسی نیست مربوط به اقوام شمال شرق و شمال غرب ایران است )


در استان فارس زبان ها و گویش های مختلف پارسی هست شاید بیش از 80 گونه زبانی وجود دارد که همه آنها پیچیده و بسیار سخت و قدیمی است ولی در این حال همه از یک ریشه واحد زبانی هستند خوب چون خودم از قوم شول هستم و با زبان خودمون ( شولی رامندی ) آشنایی بیشتری دارم و چند گویش محلی اطراف رو استفاده کنم برای احیای واژه های پارسی پهلوی باستان

و قابل ذکر است که زبان اصلی استان فارس همین زبان روستاییان باستان استان فارس میباشد چون مردم ساکن شهر های بزرگ زبان هایشان دست خوش تغییرات فراوان گردیده ولی ما چون در روستاها و کوهستان های صعب العبور بودیم و با سایر اقوام ارتباط کمی داشتیم زبان ما کمتر دچار دگرگونی شده و به زبان پارسی پهلوی باستان تشابه بیشتری دارد .

 آشنایی با چند واژه محلی استان فارس :

مادر : دی . دایی . دا
پدر : بو . بوا
دایی : هالو . خالو . آ دیی . الو
عمه : آمه . کاش . کَشی
خاله : هاله . اله
عمو : تاته
داداش : برار . ککا
خواهر : دَدَ
پسر : کُر . پُسَر . پُس . بچه
دختر : دووَر . دوت
پدربزرگ : باپیر . آ بوا
مادر بزرگ : دی پیر . ننه . بی بی
آتش : تَش
شعله آتش : اَخگر
زغال شعله ور : خورَنگ
گرفتن : گروتن . اسدن
بگیر : بیر . بسون
بگذار : بیل . بنه
گذاشت : هِشت . ناد
نگذار : نَنه . نیل
خریدن : اِسِدن
بخر : بسون
لاغر : لَر
شکم : کُم
تخم پرنده : خاگ
مو = می
بالای سر : بُرگ
ملخ : کُلَ
انگور : انگیر
مه : کِرِ مِنژ
هیزم : هیمه
عروس : بِیگ
داماد : دووما
مترسک : بیگ برخسو
گلابی : گلاوی
گلابی کوچک کوهی : اَم روود
سنگ : بَرد . کُچُک
کوه : کُه
رود : روو
روی / چهره : ری
زانو : زونی
رفتن : رتن . رشتن . شدن
رفتم : رتی . رشتی . شدم
برو : رو . بشو
حمام : شنو
شنا کردن : مِله کردن
گردن : مُل
کمر : مازه . گُرده
بینی : نُفت . پوز .فیر
آقا : کا
سرور : کا . کِی
کدبانو : کی وانو . کی بانو
باران : بارو . واران
اشک : خَرس
چشم : تیه
مژه : مِرژِنگ . میژگوون . میشگون
آدامس کوهی شیرین : بیرژه
آدامس کوهی تلخ : بَنِشت
بنک ( نوعی دانه کوهی ) : بَن
بلوط : بلی
درخت : دار
جنگل : دارسون . دارسان
خیار : بالنگ
خیار چنبر : خیار تَرَکی
تربچه : توربک . تور بیزه
انبار گندم : تاپو
سفید : اسپی
قرمز : سوور
خونه : هونه . ساختمون
اتاق = هونه
مجموعه چند خونه روستای : مال
خانواده : هونه واده
ارسال : بسی
خوردن : خَردن . خواردن
غذا : خوراک . چی
نهار : چاس
شام : شوم
دست زدن ( تشویقی ) : شَپَک
کپک : کوگ
کره خر : خر اوولی
رسوا شدن : ماردن
بز : پازن
بزکوهی : اشکال
غار : اشگفت
شکارچی : مرشکال
شوهر : شی . میره
شوهر کردن : شی کردن
مرد : پیا . مِرد . میره
برخیز : وری . وریس
بشین : بشی . هنی
بیا : بیا . وَهَت
بیار : اسپا
الان : ایسو . ای دم
هر وقت : هر گاه
جلو : نها
پشت : دیندا
روز : رو . رووش
امروز : ایرو . ایروش
دیروز : دیگ
دیشب : دوش
عصر : پسین
شب : شو
خوب : خوو . خش
چطوری : چه زاتی . چه جوری
بد : بد . گن
بهتر : بختر . خشتر
میگم : ایگم
گفت : گُت
بزرگ : گُت . گپ
حرف زدن : گپ زدن . گوتن
زود : زی . گَه . زل
بدن : لار
ابرو : بُرم
آستین : اوفتین
کلیه : گُردیک
ساعد : کُرّوو
پشه : پشخه
زنبور : گُنج
نیش زدن : گَشتن
مار نیشم زد : مار گَشتُم
جوجه : جیجه . بوچیله
توله : تیله
روباه : روو وَه roo va
شغال : توو رَ too ra
سگ : سَ
چقندر : چُن دَر
ریخت : رُخت
پاشید : پِشک خَرد
ماده گاو : مِن گُ
گاو نر : وَرزا
بچه گاو : شنگُد . پورینه . نوواَن
رقصیدن : بازیدِن
دوشیدن : دُختِن
آرزو : هارمون / آرمون

تاریخچه پارس ها و مسکن اولیه آنان (( خاستگاه پارس ها کجاست و پارس ها از کجا آمده اند )) ؟؟





نگارنده : علی شولستانی

پارس ها از قبائل آریایی بودند که به کار شبانی ( چوپانی ) و کشاورزی مشغول بودند
و بسیار دلیر و بی باک بودند در عین حال تمدن ساز و صلح جو بودند بودند که در سرزمینی به نام پارسوا که
شامل 27 ایالت کوهستان های زاگروسی نواحی غربی ایران پایین دریاچه ارومیه در آذربایجان غربی و
کردستان و ایلام و لرستان امروزی ساکن بودند و نام سرزمین آنان پارسوا بوده است . که به مرور زمان با
حمله آشوری ها بخشی از آنان از محل اولیه خود کوچ کردند و پس از به حکومت رسیدن ماد ها از سرزمین
همدان پس از شکست دادن آشوری ها بخشی از قبائل پارسی را به سرزمین های آشوری ( عراق کنونی و
سوریه ) کوچاندن تا آشوری ها توان سر برآوردن نداشته باشند و اگر قصد حمله داشته باشند عشایر پارسی
آنان رو سرکوب کنند و معنای نام پارس از واژه پهلوی پارستار یا پارستن آمده است که به معنای مراقب و
محافظ است . در معنای اصلی آن به معنای محافظین و پاسداران سرزمین و اصالت میباشد .
و واژه ی امروزی پرستار فارسی نیز از آن واژه سرچشمه گرفته است که به معنای مراقب و محافظ میباشد .
بخش دیگر پارسیان نیز توسط مادها به نواحی خوزستان و بویر احمد و بوشهر و استان فارس کنونی کوچانده
شدند تا پارسیان نتوانند در منطقه قدرت بگیرند و در آن زمان تراکم جمعیت زمین بسیار کمتر از امروز بود و
قبائل ایرانی در نقاط مختلف دارای پراکندگی بودند مراتع و زمین های بسیاری نیز برای کشت و دام پروری
وجود داشت . قبائل پارسی بر نواحی انشان و پارسوا حکم رانی میکردند و مادها از آنان بعنوان جنگجو و
مشاور در عمران و آبادی سرزمین ها استفاده میکردند و زبان مادها و پارس ها کاملا با همین یکسان بودند و
تنها دارای تفاوت های جزئی در لهجه بودند .

و مردم و قبائل امروزی موجود در این نواحی مذکور که با گویش های فارسی و لری تکلم دارند از
بازماندگان همان قبائل و عشایر پارسی میباشند
اگر این چنین نیست پس چه به روز این قبائل پارسی با این همه جمعیت و دلاوری و شجاعت و تمدن موثر
بین الملی و گستره جغرافیایی آمده است ؟؟

اگر حال همه کتیبه های عیلامی را به زبان غیر ایرانی اکدی میبینیم که زبانی بابلی است نشان از تسلط
شاهان بابلی بر مناطقی از عیلام بوده است که تا برهه زمانی 3100 سال پیش بر مردم عیلام بخصوص
نواحی شوش حکم فرمانی میکردند
و این دلیل عمده است که مردم بومی فارس زبان و لر سرزمین انشان عیلام با زبان کتیبه ها عیلامی نا آشنا
هستند زیرا این کتیبه ها به زبان های آریایی نیست بلکه به زبان حکام اکدی بابلی آن دوره است .

که در تصویر پایین نمونه ای از شمارش اعداد عیلامی با زبان اکدی بابلی را با زبان فارسی مقایسه میکنیم



بخشی از قبائل پارسی که در دوره هخامنشیان ذکر شده است :

هرودوت می گوید : پارسی ها به شش طایفه ی شهری و ده نشین و چهار طایفه چادر نشین تقسیم شده اند .
شش طایفه اول عبارتند از : پاسارگادیان ، مرفیان ( مافییان ) ، ماسپیان ، پانتالیان ، دژوسیان و گرمانیان (
ژرمانیان ) . چهار طایفه ی دومی عبارتند از : داییها ، مردها ، دروپیک ها و ساگارتی ها ( زاگروسی ها ) از
طوایف مذکور سه طایفه ی اول بر طوایف دیگر برتری داشته اند و دیگران تابع آن ها بوده اند.
ناگفته نماند که خود هرودوت بازگو می کند که شمار قبیله ها از این افزون تر است ولی او بیش از 10 طایفه
را نمی شناسد !

نگاهی دقیق تر به پارسوا سرزمین اولیه پارس ها :

دیاکونوف میگوید : سرزمین پارسوا در اردلان کنونی ( سنندج استان کردستان) که مابین شهر سلیمانیه و کوه


الوند قرار گرفته‌است
و
خاستگاه قوم پارس ها بوده است حکام اردلان بیش از هفتصدسال درغرب ایران و مناطق کردنشین حکومت
می‌کردند خود را از تبار اردشیر بابکان ساسانی میدانستند و ساسانیان از سلسله های پارسی بودند که خود را
از تبار هخامنشیان میدانستند .

پارسوا نام منطقه‌ای بوده در سرزمین کردستان، که شامل « ۲۷ » ولایت کم جمعیت و از زیستگاه‌های قدیم
اقوام پارس بشمار می‌آمد. نخستین اشارهٔ تاریخی به این منطقه در کتیبه‌ای نبشته شده که به سال ۸۳۷ پیش از
میلاد و حملهٔ سلمنسر سوم شاه آشور بوده است.

در متون زمان آشور ناسیراپال دوم محل کشور پارسوا به بخش‌های جنوبی کشور زاموا می‌خورد

پارسوا جنوبی‌تر از زاب کوچک و در دیاله علیا قرار داشته و از یک سو با نواحی مختلف نامار و توپ‌لیاش در
دیالهٔ وسطا و سفلی و از دیگر سو با ماننا و ناحیه‌های مختلف متمایل به ماننا و بالاخره با نواحی مختلفهٔ ماد
هم‌مرز بوده. و همچنین از کتیبه‌های اورارتویی مشهود است که پارسوا میان ماننا و سرزمین بابلی نامار قرار
داشته. از مجموع مراتب فوق چنین نتیجه گرفته می‌شود که پارسوا را باید در حدود سنندج کنونی جستجو کرد.

ولی زبان مردم آن سرزمین کماکان کاسپی بوده‌است. پسوه نام روستای از توابع شهرستان پیرانشهر استان
آذربایجان غربی است، برخی محققان وجه تسمیه این روستا را از پارسوا> پرسوا> پرسو>پسوه می دانند.به
نظر می رسد شهر بسوی ــ که یاقوت حموی در قرن هفتم آن را شهری از آذربایجان کنار خان خاصبک آورده
و حمدالله مستوفی در قرن هشتم آن را یکی از چهار شهر تومان مراغه ذکر کرده است ــ همان پسوه امروزی


باشد.

همانطور که محتمل است تفاوت دو نام پارسی و پارتی حاصل تفاوت لهجه باشد و در حقیقت این هر دو نام یک
قوم باشد، احتمال دارد پارسه نیز در حقیقت یک واژهٔ مادی باشد، در برابر واژهٔ فارسی باستان پارثه Partha و
واژهٔ باستانی پارثوا با پارسوا برابر می‌شود.

هرچند این ریشه‌یابی نشانی از هوشمندی دارد ولی احتمال قوی اینست که پارسه نام قومی باشد از ایرانیان،
که به سوی فارس یا استان خوزستان کنونی رفتند و آن سرزمین انشان نام گرفته‌است.

سناخریت شاه آشور در این سال با پارسوا‌هایی ( پارس ها ) که در عیلامیها هستند مواجه میشود وآشوریان با


قبائل پارسوای ساکن عیلام میجنگند .

همچنین لوحهای به دست آمده از شوش حکایت از آن دارند که حدود ۶۸۵ پ.م. پارسوا‌ها در سراسر عیلام
سکونت داشته اند.

این شاید دلیل این باشد که چرا کوروش خود را شاه انشان ( سرزمین عیلامی ها ) نامیده است.

در سال ۸۳۰ پیش از میلاد، قرنی پیش از به قدرت رسیدن خانوادهٔ هخامنش در پارسوماش، شلمانسر سوم
پادشاه آشور از ۲۷ شاهک سرزمین آریایی‌ نشین پارسوا، در جنوب غربی دریاچه ارومیه به طور همزمان باج
گرفت.

نام این شاهک‌ها در سالنامهٔ این شاه مذکور است که همگی آریایی بودند. یک قرن بعد آشور بانیپال وارد
سرزمین عیلام گردید و پس از آنکه خاک عیلام را به توبره کشید، بنابر نظر گیرشمن نیز نخستین تماس
آشوریان با پارسیان ، نه در پارسوا، بلکه در مرز عیلام، و در پارسوماش بوده‌است که نشان گر این است که
عیلام بخشی از مسکن پارسیان بوده است .

منابع :

* دیاکونوف، تاریخ ایران باستان، ۲۰۱.

* W.Hingz, in:transition priods in iranian history (22-24er Mai 1985)

* پرفسور هاید ماریکخ - از زبان داریوش (صفحه 13)

* هیوزینگ

* مُعجَم اَلبُلدان – یاقوت حموی شهاب الدین ابی عبدالله یاقوت بن عبدالله الحموی الرومی البغدادی

* هینتس (1,49)

* تاریخ گزیده - حمد الله مستوفی

* قرشی، ایران نامک، نگرشی نو به تاریخ و نام ایران، ۲۰1 .

* کتاب گل نوشته های باروی پارسه ، نوشته ی ریچارد تردول هلک ، بخش واژه نامه

* گفتار دکتر محمد معین درباره ی زبان پارسی باستان ، پیش گفتار فرهنگ دهخدا

* کتاب راهنمای پاسارگاد ، نوشته ی دکتر شاهپور شهبازی ، برگه ی 160 تا 162

* کتاب هخامنشی ها ، نوشته اردشیر خدادادیان ، برگه های 4و6

* کلیفورد ادموند بوسورث. سلسله‌های اسلامی. ترجمهٔ فریدون بدره‌ای. مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی
(پژوهشگاه)، ۱۳۷۱. ص۹۱.

* نلسون فرای، میراث باستانی ایران، ۷۸.

* هینتس، والتر. دنیای گمشدهٔ عیلام. ترجمهٔ فیروز فیروزنیا

*هینتس، والتر. شهریاری ایلام. ترجمهٔ پرویز رجبی

*هینتس، والتر. یافته‌های تازه از ایران باستان

* کامرون، جرج. ایران در سپیده دم تاریخ. ترجمهٔ حسن انوشه. تهران

آموزش و پرورش در ایران باستان



ایرانیان از دورترین دوران ها برای آموزش و پرورش اهمیت بسیار قائل می شدند. خرد و دانش و ادب در نزد ایرانیان از پرارزش ترین صفت ها و خصوصیت های یک فرد به شمار می رفت. در کتاب های دینی و ادبی فلسفی مانند اوستا، گفتارهای فراوانی در مورد دانش و ادب آموزش یافت می شود و همین گفتارها که درازنای سده های دیگر در کتاب های مختلف به گونه های متفاوت تکرار شده نشان دهنده ی پیوستگی تاریخ و توجه ایرانیان به آموزش و پرورش و گرامی بودن مقام دانش و خرد و ادب در نزد آنان می باشد. آموزش و پرورش در ایران باستان این مفهوم را داشت که یک فرد می بایستی دانش اندوزی نماید و ادب را فراگیرد تا آن که صاحب صفات و کردار نیک گردد و بتواند برای اجتماع عضو مفیدی بشمار رود. این سنت بعدها نیز در دوره های اسلامی گرامی ماند و دستورات قرآن که ضمن آن مقام معلم و دانش گرامی شمرده شده بود، سرمشق مسلمانان و الهام بخش آنان قرار گرفت (فرشاد، ص353).

 

با توجه به شواهد به جای مانده از دوران باستان می توان اذعان داشت که در ایران باستان عوامل اولیه ی تعلیم و تربیت عبارت از موارد زیر بودند :

1- طبیعت و وضع جغرافیایی کشور.

2- آرا و عقایدی که آریایی‌ها با خود آورده بودند و زرتشت آن‌ها را پیراسته و اصلاح کرده بود، به عبارتی نقش دین در روند آموزش.

3- دولت و نقش ویژه ی آن در پرورش دادن متعلمین ( صدیق، ص52).

 

طبیعت و وضع جغرافیایی به سبب این که ایران سرزمینی است تقریبا خشک و بیابانی و کوه‌های آن عمدتا برهنه از رستنی‌ها است، لذا ضرورت حیات در چنین سرزمینی با توجه به کم‌بود منابع آب و غذا، سخت‌کوشی و مدارا است. بنابراین مردمان ایران باستان مردمانی نیرومند، زحمت‌کش، قانع و سازگار بارآمدند. به واقع، طبیعت اینان را به آموختن چنین خصایصی وادار می ساخت. از سوی دیگر ایران در همسایگی آسیای مرکزی که محل اسکان طوایف و ایلات و عشایر چادرنشین و بیابان‌گردی که دارای فرزندان زیاد و وسایل معیشتی اندک بودند قرار داشت و ایرانیان پیوسته در حال مبارزه و مقاومت در برابر تهاجمات پیاپی اینان که برای تحصیل قوت و غذا به ایران هجوم می آوردند بودند و لذا مجبور به آموختن چگونگی مقاومت و فنون جنگی و دلیری گشتند. هم‌چنین در مجاورت ایران‌زمین در سمت مشرق دو کشور چین و هند و در سوی مغرب آسیای صغیر و یونان بودند و راه عمده ارتباطی شرق و غرب از ایران می‌گذشت و لذا ایرانیان آن زمان در طی قرون و اعصار از این موقعیت سود برده و از علم و ادب و تمدن و هنر خاور و باختر استفاده می کردند و ملل شرق و غرب را نیز از تمدن خویش بهره‌مند می‌ساختند.

 

اما در باب دین به عنوان دیگر عامل مهم و فاکتور مؤثر در روند آموزش و پرورش باید اذعان داشت که دین زرتشت، که علی‌رغم حضور دگر ادیان در محدوده این مرز و بوم فراگیرترین ادیان بوده است، نقشی پررنگ را در این زمینه ایفا نموده است. با توجه به این که دین زرتشت برای دانش و خرد اهمیت بسیار قائل گشته است و مزداپرستان را به تعلیم و تربیت فراخوانده است و حتی فرشته‌ای به نام «چیستا» بر امر آموزش تعیین نموده بود ( وکیلیان، ص21).

 

نمونه‌هایی از اهمیت آموزش و تعلیم در دین زرتشتی به عنوان گواهی بر صدق ادعای فوق ذکر می‌گردد :

 

در وندیداد آمده است که : «اگر شخص بیگانه یا هم‌کیش یا برادر یا دوست برای تحصیل هنر نزد شما آمد او را بپذیرید و آن چه خواهد بدو بیاموزید» (صدیق، ص56؛ کشاورزی، ص21).

 

و در دینکرد دیگر کتاب متعلق به زرتشتیان آمده است : «تربیت را باید مانند زندگانی مهم برشمرد و هرکس باید بوسیله پرورش و فراگرفتن و خواندن و نوشتن خود را به پایگاه ارجمند رساند» (کشاورزی، ص81).

 

و در پندنامه ی زرتشت آمده است : «به فرهنگ خواستاری کوشا باشید، چه فرهنگ تخم دانش و بَرَش خرد، و خرد رهبر هر دو جهان است» (صدیق، ص57).

 

هم‌چنین در وندیداد باز هم در این باب آمده است : «از سه راه به بهشت برین می‌توان رسید، اول دستگیری نیازمندان و بینوایان، دوم یاری کردن در ازدواج بین دو نفر بینوا و سوم کوشش و کمک به تعلیم و تربیت نوع بشر که به نیروی دانش، شر و ستم این دو آثار جهل از جهان رخت بربندد» (حکمت، ص95).

 

با توجه به نمونه‌های فوق و ده‌ها نمونه‌ی دیگر، که مجالی برای بیان آن‌ها نمی باشد، آیا نمی‌توان اذعان داشت که دین زرتشت مشوق و ترغیب کننده یادگیری و آموختن بوده است ؟

 

اما در مورد نقش دولت به عنوان سومین فاکتور مؤثر در امر آموزش، از زمانی که حکومت مادها در ایران تأسیس گردید و سپس شاهنشاهی ایران بنیاد گرفت و اقتدارات در یک جا تمرکز یافت، اداره کردن این کشور پهناور محتاج افرادی گردید که مورد اعتماد بوده و تکالیف خود را نیکو بشناسند و بدان عمل کنند. از این رو دولت به حکم ضرورت از اطفال شاهزادگان و بزرگان و نجبا و طبقات برجسته ی کشور، عده‌ای را برای انجام امور تربیت می نمود، به گونه‌ای که حتی دولت افراد جامعه را به طور مستمر در کنترل داشت و تعلیم و تربیت به منزله ضرورتی اجتماعی در اختیار صاحبان قدرت بود (درانی، ص 25).

 

اهداف آموزش و پرورش در ایران باستان :

با توجه به مدارک و اسناد به جای مانده دوران باستان می‌توان هدف کلی تعلیم و تربیت در ایران باستان را این دانست که کودک عضو مفیدی برای جامعه گردد ( الماسی، ص71؛ صدیق، ص 75).

در تایید گفتار خویش به جملاتی از یسنا اشاره می‌گردد که در آن آمده است :

«... ای اهوره‌مزدا به من فرزندی عطا فرما که از عهده ی انجام وظیفه نسبت به خانه ی من و شهر من و مملکت من برآمده و پادشاه دادگر مرا یاری کند» (حکمت، ص78؛ صدیق، ص 75).

 

اما جزییات اهداف مهم آموزش و پرورش ایران پیش از اسلام را می‌توان به صورت ذیل خلاصه نمود:

1- هدف دینی و اخلاقی که تحت تعالیم زرتشت به شعار اندیشه ی نیک، گفتار نیک، کردار نیک جامه ی عمل پوشانند.

2- هدف نیرومندی و بهداشتی برای تندرستی و پاک تنی و راستی و جوانمردی، چنان که در دین زرتشت پاکیزگی تن برای هر زرتشتی از وظایف دینی است و ناپاکی تن و بیماری به اهریمن منسوب است.

3- هدف جنگی و نظامی  جهت نگهداری حدود مرز و بوم و حفظ آرامش و دفاع در برابر دشمنان.

4- هدف اقتصادی به جهت تهیه ی نان و قوت مردم و رفاه و آسایش آن‌ها و حفظ خانواده و توسعه ی صنعت و هنرها.

5- هدف سیاسی به جهت روابط عمومی  و امنیت و کشورداری و روابط خارجی (الماسی، ص 72؛ حکمت، ص63).

 

سازمان آموزشی ایران باستان :

در طی قرون و اعصار متمادی سازمان تعلیم و تربیت یکسان نبوده است و به فراخور زمان مکان های آموزشی اعصار باستان متفاوت بوده‌اند. اما در قسمت زیادی از این مدت خانواده، آتشکده و آموزشگاه درباری به پرورش اطفال و نوجوانان می‌پرداختند که البته در برخی قرون دبستان و دانشگاه نیز به آن افزوده شده است (صدیق، ص 59؛ الماسی، ص65).

 

برنامه‌ی آموزشی در ایران باستان :

برنامه‌ی تعلیم و تربیت در ایران باستان را می‌توان شامل سه قسمت عمده دانست :

1- پرورش دینی و اخلاقی.

2- تربیت بدنی.

3- تعلیم خواندن و نوشتن و حساب برای طبقات خاص (ضمیری، ص20؛ صدیق، ص62).

 

پرورش دینی و اخلاقی : از آن جا که آموزش‌های اولیه بیشتر جنبه دینی داشت، ادیان را می‌توان نخستین پایگاه آموزش انسانی دانست که در زندگی روزمره نقش آموزش را با قدرت با زندگی فرهنگی مردم می آمیخته است (کشاورزی، ص10) و از آن جا که در اوستا فصل مخصوصی به تربیت کودک و معلم و روحانی اختصاص یافته بود و در پندنامه ی بزرگمهر نیز از اهمیت آموزش دینی سخن به میان آمده است و هرکسی را موظف می‌داند که یک سوم شبانه روز را صرف تربیت دینی نماید، می توان اذعان داشت که در واقع مهم‌ترین و یا یکی از مهم‌ترین قسمت‌های برنامه آموزشی ایران باستان، پرورش دینی و اخلاقی بوده است (صدیق، ص64؛ وکیلیان، ص24) و این نوع آموزش به واقع رایج‌ترین و همگانی‌ترین نوع تعلیم به شمار می‌رفت که در خانه و آتشکده معمولا انجام می‌پذیرفت (وکیلیان، ص 24).

 

تربیت بدنی و آموزش نظامی : یکی از مهم‌ترین نوع تعالیم نوجوانان و جوانان را تشکیل می‌داده است و هدف آن دفاع از مرزها و لشکرکشی، پرورش روحیه‌ی سلحشوری و جنگاوری و حفظ وحدت می بود. برای تربیت بدنی سوارکاری، تیراندازی، شکار، چوگان، ژوبین اندازی و شنا را می‌آموختند ( جهت اطلاع بیشتر در این باب رجوع کنید به صدیق، ص 72-66).

 

خواندن و نوشتن و حساب کردن : که معمولا فقط به عده ی معدودی آموخته می‌شد. به مانند فرزندان بزرگان و موبدان که معمولا برای فرماندهی سپاه و حکمرانی و دادرسی و نگاه‌داری دفاتر دیوان و حساب و مالیات تربیت می‌شدند. در واقع می‌توان اذعان داشت که این مرحله از آموزش فقط ویژه ی اشراف بوده است. از سوی دگر در این مرحله به تربیت ترجمه کنندگان زبان‌های ملل مختلف نیز اقدام می‌شده است. هم‌چنین مطابق نظر فردوسی، که با منابع تاریخ ایران باستان آشنا بوده است، سخنوری آموختن نیز در این مرحله همواره قسمتی از تربیت شاهزادگان بوده است:( بیژن، ص 195-194)

 

           ز بیداد و از داد و تخت و کلاه             سخن گفتن و رزم و راندن سپاه

 

آموزش و پرورش در دوران حکومت مادها :

مدارک موجود درباره ی تمدن و فرهنگ مادها آن چنان اندک است که امکان اظهار نظر قطعی را درباره ی اوضاع فرهنگی مادها دشوار می‌سازد. در واقع راجع به معارف مادها اطلاعاتی در دست نمی‌باشد زیرا که نه سنگ نبشته‌ای از آنان تاکنون کشف شده است تا مدرک قرار داده شود و نه از یونانی‌ها و یا ملل دگر در این زمینه اطلاعات جامعی به دست آمده است (بیژن، ص120). حتی تاکنون هیچ مدرک مستقیمی که دال بر آشنایی مادها با خط و کتابت باشد به دست نیامده است (دیاکونوف، ص339)؛ اما تا حدی تعلیم و تربیت اجتماعی مادها را می‌توان از کیفیت تعلیم و تربیت عصر هخامنشی حدس زد، زیرا که پارس‌ها در بادی امر از حیث تمدن و معارف در رتبه‌ای پایین تر از مادها قرار داشتند، اما هم‌نژاد و هم‌کیش و هم‌زبان آنان بودند و وقتی که پارسیان بر آنان سلطه یافتند تمدن آنان را نیز اخذ نمودند (با توجه به این که تمدن هخامنشی از تمامی تمدن‌های تابع از جمله تمدن ایلامی جهت رشد خویش استفاده نموده است).

 

به هر تقدیر مادها مطمئنا دارای خط و کتابت بودند و این خط احتمالا مشابه همانی بوده است که امروزه خط باستانی پارسی خوانده می‌شود. زیرا این نکته مسلما غیر محتمل است که پادشاهی بزرگ ماد فاقد خط و کتابت بوده باشد و پارسیان واجد خط باشند (دیاکونوف، ص 340).

البته شواهدی نیز بر اثبات این امر دلالت دارد زیرا با توجه به مطالب کتاب دانیال در این که مادها صاحب خط بوده‌اند و نوشته‌هایی به زبان مادی وجود داشته است جای تردید باقی نمی‌ماند (بیژن، ص 124). حتی ظاهرا خواندن و نوشتن تا حدی در میان مردمان معمولی نیز مرسوم بوده است و فقط منحصر به مغ‌ها و روحانیان و اشراف نبوده است. زیرا بر طبق آن چه که از تواریخ بر می‌آید مردم عرایض خود را به شاه می‌نگاشته اند و شاه عرایض را می‌خواند و هر حکم را نوشته و به آنان بازپس می‌فرستاد. (هرودوت، ص60).

 

گذشته از این، نگارنده ی تاریخ ماد نظریه ی دیگری نیز ابراز می دارد :

« ... خط میخی پارسی باستانی با خط میخی بابلی و ایلامی تفاوت بسیار دارد و با این که محتملا با دیگر خطوط میخی آسیای مقدم منشأ مشترکی دارد ولی آن را نمی توان مستقیما برگرفته از آن‌ها شمرد. تعبیر کلام آن است که چند حلقه فاصل بر ما مجهول است و بیش‌تر گمان می‌رود که خط میخی ماد جزء این حلقه‌های فاصل و مجهول بوده است، به عبارتی پارسیان خط میخی را از مادها اخذ کردند... »(دیاکونوف، ص 340).

 

مادها برای امور اداری و لشگری خویش مطمئنا دفاتری به مانند پارسیان داشته‌اند اما واضح و آشکار است که تشکیلات آنان بدان اندازه پیشرفته و پیچیده نبود که نیاز به گروهی انبوه از دبیران احساس گردد بنابراین به احتمال زیاد آموزش این فنون در انحصار مغان بود (سلطانزاده، ص12) که البته لازم به ذکر است شواهدی نیز مبنی بر وجود سازمان‌ها و دفاتری جهت اداره ی کارهای مربوط به امور مالی و حسابداری با توجه به پیشرفت و رونق اقتصاد مادها به خصوص در زمینه ی زراعت و دامداری وجود دارد (حکمت، ص 149).

 

علاوه بر این، بنا به نظر دیاکونوف تعالیم زرتشتی به وسیله ی کاهنان و مبلغان قبیله ی ماد که به مغان موسوم بودند اشاعه یافت و به عبارتی تعالیم مغان مورد پشتیبانی جدی شاهان ماد قرار گرفته بود و حتی تعالیم مزبور تا حدی به مردم تحمیل می شد (دیاکونوف، ص370). دیاکونوف را حتی اعتقاد بر این است که سرزمین ماد در قرون هفت و هشت پیش از میلاد از کانون‌هایی بوده که از آن جا مفهومات دینی و فلسفی انتشار یافته است (دیاکونوف، ص345).

به هرحال آن چه که از کیفیات زندگی مادها و با توجه به کمبود مدارک می‌توان استنباط نمود این است که آنان مطمئنا دارای ساختار و یا سازمان‌هایی جهت تعلیم و تربیت بوده اند. هرچند مشخص نمی‌باشد که چنین سازمان‌هایی دارای چه درجه‌ای از پیشرفت و توسعه ی تمدنی بوده‌اند. اما به احتمال قریب به یقین نسبت به همسایگان خویش در بین النهرین از حیث دانش و فرهنگ در مرحله ی پست‌تری قرار داشتند.

 

آموزش و پرورش در عصر هخامنشیان :

آن گونه که برمی‌آید در عصر هخامنشی مکان‌هایی برای آموزش کودکان و اطفال دایر بوده است. به عنوان نمونه‌ گزنوفون یونانی در «کوروش‌نامه»ی خویش دراین باب می‌گوید :

«... اطفال به مکتب می‌رفتند تا ادب بیاموزند و رؤسا و مراقبانشان اکثر اوقات روز مراقب حال آنان بودند و قضاوت و عدالت را میان آن‌ها مجری می‌داشتند ...» (گزنوفون، ص6).

 

جالب آن است که بنا به ادعای گزنوفون تا حدود شانزده یا هفده سالگی کودکان در این مکان آموزش‌های مختلف نظیر اعتدال مزاج، اطاعت، وظیفه شناسی، تیراندازی و پرتاب نیزه می‌آموختند (گزنوفون، ص7). از سوی دگر، هرودوت اذعان می‌دارد که دوره ی تربیت کودکان در ایران بین پنج تا بیست و پنج سالگی است و سه کار مهم بدانان آموخته می‌شود : اسب سواری، تیراندازی و راستگویی (هردوت، ص 75).

 

گزونوفون هم‌چنین مدعی است که در ایران محلی به نام الوترا (Eleuthera) وجود داشته که در آن اطفال بزرگان تربیت می‌یافتند (گزنوفون، ص5). گزنوفون در ضمن اذعان می‌دارد که اطفال ایرانی پس از این که به سن بلوغ می‌رسیدند، ده سال در اطراف بناهای دولتی به سر می‌بردند تا هم از بناهای دولتی حراست نمایند و هم به اعتدال مزاج عادت یابند (گزنوفون، ص5).

 

افلاطون نیز درباره ی تعلیم شاه‌زادگان هخامنشی بیان می‌دارد که شاهزادگان به محض تولد به خواجگان و پرورشگران سپرده می‌شدند تا به بهترین شکل پرورده شوند و زمانی که کودک به هفت سالگی پای می‌نهاد سوارکاری و شکار به او آموخته می‌شد و در چهارده سالگی چهار نفر که به مربیان شاهانه موسوم بودند برای تعلیم و تربیت شاه‌زاده انتخاب می‌گشتند که یکی از آنان در دانایی برتر از دیگران بود و مسئولیت آموزش حکمت زرتشت و آیین کشورداری را عهده‌دار می شد و دومی  که در دادورزی و عدالت شهره بود، آیین راست‌گویی و درستکاری را به شاه‌زاده آموزش می‌داد و نفر سوم که پرهیزگارترین بود به کودک آزادگی و پرهیزگاری می‌آموخت و نمی‌گذاشت که وی مغلوب و دستخوش شهوات گردد و به او می‌آموخت که به راستی آزاده باشد و آموزگار چهارم نیز دلاوری و بی‌باکی را به شاهزاده می آموخت. (سلطان‌زاده، ص 17؛ وکیلیان، ص 83).

 

جاب است که گزنوفون مدعی است که تمام افراد ایرانی مجاز به گسیل داشتن فرزندان خویش به مدارس بودند، اما شرطی را برای این امر قائل می‌گردد و اعزام اطفال به مدارس را فقط مختص کسانی می‌داند که محتاج یاری کودکان خویش در امر معیشت نبودند (گزنوفون، ص 10).

 

آموزش عالی و تحصیلات عالیه را نیز در ایران باستان و با توجه به کمبود اسناد و مدارک عمدتا با تأسیس دانشگاه گندی شاپور به عهد ساسانیان مرتبط می پندارند، اما با توجه به شواهد به جای مانده از آن دوران می‌توان اذعان نمود که تعالیم عالیه در عصر هخامنشی نیز وجود داشته است. به عنوان نمونه، داریوش بزرگ در مصر، که ایالتی از ایالات ایران در عهد حکومت هخامنشیان محسوب می‌گشت، دستور احیای دانشکده ی پزشکی شهر «ساییس» را صادر نمود و طبق فرمان او جوان‌های خانواده‌های برجسته ایرانی برای فراگرفتن فنون پزشکی به ساییس گسیل گشتند (بیژن، ص326؛ سلطان‌زاده، ص19؛ ضمیری، ص67).

 

از سوی دگر، در عصر هخامنشی دانشکده‌های عالی و مهم در شهرهای بورسیپه، میلت، ارخویی، ری، و بلخ جهت آموزش علم طب وجود داشت (حکمت، 383؛ ضمیری، ص 61).

هم‌چنین وجود کتابخانه‌های بزرگ در عصر هخامنشیان در نقاط مختلف قلمرو هخامنشیان نشان دهنده ی آموزش و پرورش سازمان یافته می‌باشد. از جمله کتابخانه‌های این عصر کتابخانه‌های استخر، کهندژ، شاه اردشیر، و شپیگان را می‌توان نام برد (حکمت، ص 64).

 

حمایت شاهان هخامنشی از تحقیقات نجومی و علم هیأت نیز جالب توجه است و نشان دهنده ی اهمیت امر دانش آموزی در ایران عصر هخامنشی. داریوش کبیر منجم معروف کلدانی آن روزگاران «نبوری مننو» را تحت حمایت خویش قرار داد و او در سایه ی چنین حمایتی به کنجکاوی‌ها و مطالعات نجومی خویش پرداخت. «کیدین نو» دگر منجم شهیر کلدانی معاصر هخامنشیان نیز در سایه ی حمایت دولت شاهنشاهی ایران همان سلسله مطالعات را پی گرفت و ادامه داد (بیژن، ص 333-332).

گزارش‌های مورخان یونانی آن دوران همچون «کتزیاس» از وجود روزنامه‌ی رسمی  در دربار هخامنشی حکایت می‌کند که نشانی دگر از پیشرفت دانش و اهمیت تعلیم و تربیت آن روزگار می باشد (ضمیری، ص 21).

 

از سوی دگر، اشارات هرودوت در جریان گردآوری تاریخ معروف خویش مبنی بر استفاده از آثار تاریخ نویسان ایرانی و هم‌چنین اشارات کتاب‌های عزرا و استر به کتاب «تاریخ شاهان ماد و پارس» را می‌توان دلیلی دگر بر رواج تعلیم و تربیت برشمرد (بیژن، ص333).

گسیل داشتن هیأت‌های اکتشافی و علمی  جهت اکتشافات دریایی و جغرافیایی از سوی داریوش بزرگ و خشایارشا را نیز می توان از دگر نشانه‌های وجود آموزش و پرورش سازمان یافته در ایران هخامنشی فرض نمود (هردوت، ص 222-218).

 

شواهد بسیار دیگری نیز به طور غیر مستقیم بر پیشرفته بودن روند تعلیم و تربیت در عصر هخامنشیان دلالت دارد. از جمله می‌توان به موارد ذیل استناد نمود :

 

   - حفر ترعه‌ی (کانال) سوئز بین رود نیل و دریای سرخ در دوران حکومت داریوش بزرگ (حکمت، ص 443) و حفر کانال توسط دو سرمهندس ایرانی به نام‌های «بوباروش» و «ارتاکائوش» به امر خشایارشا بر دماغه ی کوه اتوس در لشگرکشی به یونان به جهت عبور رزم ناوهای ایران (هردوت ، ص363) نشان دهنده وجود مهندسانی کارآزموده و کاربلد می‌باشد که مطمئنا مهندسان کار آزموده فقط به ضرورت آموختن و تعلیم به وجود می آمدند.

   - تاسیس دانشکده‌ای در سائیس مصر به فرمان داریوش بزرگ به جهت آموزش فنون کشورداری (بیژن ، ص 338).

   - ایجاد جاده ی شاهی مشهور که از شوش تا سواحل دریای اژه امتداد داشت (هردوت، ص 312).

   - بحث و بررسی‌های هفت سردار بزرگ پارسی پس از بازپس گیری تاج و تخت از مغ غاصب (سمردیس) در باب انواع حکومت و حتی صحبت آنان در مورد حکومت دموکراسی یا الیگارشی (هردوت، ص 222-218) یکی دیگر از دلایل آگاهی ایرانیان از علوم سیاسی و فلسفه و بالطبع تعلیم و تعلم آن است.

   - نحوه ی انتخاب و انتصاب قضات از میان افراد تعلیم دیده ( سلطان‌زاده، ص 18) را نیز می‌توان نشانی از توجه و آشنایی ایرانیان آن روزگاران با علم حقوق و آموزش آن دانست.

   - الواح گلی کشف شده در خزانه ی تخت جمشید نیز ثابت کننده ی آشنایی ایرانیان با فرآیند آموزش و تعلیم می‌باشد. به عنوان نمونه در میان الواح گلی تخت جمشید سندی مالیاتی وجود دارد که حاوی بقایای مالیاتی بانویی است که قسمتی از مالیات خود را پرداخت نموده و به موجب این سند باقی آن را داده و تسویه حساب گرفته است (حکمت، ص152). با توجه به این الواح به سهولت می‌توان دریافت که هخامنشیان در زمینه امور مالی و حساب‌داری، مراکز بایگانی داشته و کسانی که مامور نگهداری و بایگانی این اسناد بوده‌اند در این زمینه آموزش‌های لازم را کسب کرده بودند.

   - وجود صنعت فرش و بافندگی را می‌توان دلیل قاطع دیگری بر وجود دانش‌های گیاه شناسی، رنگ شناسی، نقاشی و حتی کیمیا و دام پروری و دام پزشکی دانست. از نمونه‌های بارز این صنعت می‌توان به قطعه ی فرش مکشوف در «پازیریک» که مشتمل بر تصویر ملکه‌ها و بانوان ایران عهد هخامنشی است و هم اکنون در موزه «ارمیتاژ لنینگراد» روسیه نگه‌داری می‌شود اشاره داشت (حکمت، ص 264-261).

   - وجود آثاری به مانند تخت جمشید و مکان‌های باستانی دیگر با آن همه محاسبات دقیق ریاضی و فنی و مهندسی دلیلی بر وجود دانش ‏و آموزش معماری و هنر در عهد هخامنشیان است. با توجه به مطالب ذکر شده و علی رغم آن که کیفیت و روند آموزش و پرورش عصر هخامنشی کاملا مشخص نمی‌باشد، می‌توان به سهولت دریافت که علم و دانش و تعلیم و تعلم آن از ارزش و اعتبار بالایی برخوردار بوده است.

 

آموزش و پرورش در عصر سلوکیان و اشکانیان :

با انقراض یافتن سلسله ی هخامنشی توسط اسکندر مقدونی و سپس تاسیس سلسله ی سلوکی توسط یونانیان (مقدونیان) در ایران، شکوفایی فرهنگی ایران در مقایسه با دوران گذشته به واقع از میان رفت. به عبارتی در این دوره آموزش و پرورش به شیوه ی سنتی دچار رکود گردید. زیرا بنا به مدارک و مستندات تاریخی از سوی سلوکیان بسیاری از آتشکده‌ها و دیگر مکان های آموزشی ویران گردید و سعی و تلاش در یونانی کردن آداب و رسوم اجتماعی و تربیتی شد (درانی، ص 27). به واقع سلوکی‌ها عامل بزرگی در جهت یونانی کردن مشرق زمین بودند و در شهر سلوکیه علوم و دانش‌ها و صنایع یونانی ترویج و تبلیغ می‌گردید. به عنوان مثال «دیوژن بابلی» و جانشین او «اپلدور» به تعلیم و تعلم فلسفه رواقی در سلوکیه می‌پرداختند (پیرنیا، ص1866).

 

به طور کلی در دوره ی سلوکیان علم و دانش در ایران رو به ضعف و فتور نهاد و نهادهای آموزشی و مقررات حاکم بر آن تقریبا مختل گردید، اما با روی کار آمدن خاندان پارتی و آغاز زمامداری شاهان اشکانی دگر بار فرهنگ ایرانی احیا گردید و با گذشت زمان روز به روز بر غنای فرهنگی ایران آن عصر افزوده گشت. البته از تعلیم و تعلم و تربیت دوران پارت‌ها نیز اطلاعات چندانی در دست نمی باشد. اما آن چه مسلم است زبان پارتیان زبانی بوده که پهلوی خوانده می شد و البته اندک تفاوتی با پهلوی ساسانی نیز داشته است (پیرنیا، ص 2355؛ الماسی، ص 93) که البته در اوایل عصر اشکانی زبان و خط یونانی رواج بسیار داشته است (الماسی، ص 93).

 

خط اشکانیان خط آرامی بوده است و البته خط یونانی و پهلوی نیز کاربرد داشته است و همچنین نباید تصور کرد که خط میخی به طور کلی متروک شده بود، زیرا در بابل لوحه هایی که متعلق به اشکانیان است و به خط میخی نگاشته شده، یافته اند (پیرنیا، ص 2355). به طور کلی در این باب می توان اظهار داشت که پارتیان در اوایل زمامداری خویش از زبان یونانی در نگارش کتیبه‌ها و روی سکه‌ها استفاده می کردند و به تدریج از اواخر قرن اول میلادی استفاده از زبان یونانی کنار نهاده شد و زبان پارتی جایگزین گردید (سلطان‌زاده، ص 22).

 

اشکانیان بر روی پوست آهو می نگاشتند. ازجمله سه نوشته ی مربوط به دوران زمامداری پارتیان در «اورامان» کردستان کشف شده است که هرسه بر پوست آهو نگارش یافته است و دو برگ آن به خط یونانی و سومی به زبان پهلوی و خط آرامی  می باشد، البته اشکانیان از کتان و پاپیروس نیز جهت نگارش استفاده می کردند (سلطان‌زاده، ص 22-21).

 

پارتیان به سبب ایرانی بودن و گرایش داشتن به سنت‌های کهن کوشش داشتند تا نهادهای آموزش و پرورش را به سبک پیشین زنده نمایند به گونه‌ای که در نیمه ی دوم حکومت اشکانی آتشکده‌ها رونق بسیار یافتند و آموزش و تعلیم به توسط مغان استحکام نسبی یافت و حتا برای گروه‌های اشراف و خاندان برگزیده آموزشگاه‌هایی دایر گردید (درانی، ص 27 ).

اشکانیان به جوانان خود، سواری و تیراندازی و شیوه‌های مختلف جنگ را می آموختند و به طور کلی می توان اذعان داشت تربیت آن‌ها متناسب با احتیاجات ملی بود. البته اشکانیان خواندن و نوشتن نیز می آموختند اما این امر مختص طبقات اشراف و ممتاز جامعه بود (وکیلیان، ص 94).

 

آن گونه که از تواریخ بر می آید، برنامه ی سواد آموزی و درسی نو باوگان طبقات ممتاز  اشکانیان، شامل این موارد بود: علوم دینی، خواندن و نوشتن، حساب، علم الاشیا و دروس علمی مانند کشاورزی، و البته لازم است ذکر گردد که اشکانیان نیز همچون هخامنشیان در روش تدریس به جنبه‌های عملی آموزش توجه ویژه داشتند و حتی به هنگام ضرورت معلم شاگرد را تنبیه می نمود (وکیلیان، ص 94).

 

نکته بسیار جالب در مورد دانش عصر اشکانی پیدایش و اختراع نوعی شبه پیل الکتریکی است که در حفاری‌های قریه‌ای در اطراف بغداد، نمونه‌های بسیاری از آن یافته‌اند، اشکانیان از این پیل‌ها به مقدار قابل توجهی نیروی برق به دست می آوردند و از آن جهت آب کاری مصنوعات خویش به توسط طلا و نقره استفاده می نمودند. به عبارت دیگر همان عملی را انجام می‌دادند که امروزه آب کاری الکتریکی نامیده می شود (حکمت، ص 238).

 

آموزش و پرورش در عصر ساسانیان :

با شکست اردوان پنجم و مرگ او در نبرد روی داده در قرن سوم میلادی در جلگه ی هرمزدگان میان او و اردشیر بابکان، سلسله ی اشکانی انقراض یافت (پیرنیا، ص2218) و آفتاب دولت ساسانی پدیدار گردید. آفتاب دولتی که بنا به گفته‌ی کریستنسن مؤلف کتاب «ایران در زمان ساسانیان» عهد بزرگ تمدن ادبی و فلسفی ایران باستان در دوران حکومت پادشاهان این سلسله و به خصوص خسرو اول آغاز می گردد ( کریستنسن، ص297).

 

در آن زمان نیز با توجه به اوضاع طبقاتی به مانند دوران های گذشته، تعلیم و تربیت عالیه به تقریب ویژه ی خانواده‌های نجبا و اشراف بوده است و مردم عادی به واقع بهره‌ای از آن نداشتند اما به دلایل متعدد نیاز بیشتری به دبیران و کارگزاران دولتی و ماموران مالیاتی احساس می گردد و لذا تعلیم و تربیت نسبت به سابق تا حدی گسترده‌تر می گردد و حتی ظاهرا تعداد بسیار معدودی از طبقات غیر اشرافی و متوسط الطبقه نیز از سواد و تعلیم و تربیت مختصری برخوردار بوده‌اند (الماسی، ص 95).

 

در عصر ساسانی به سبب پیدایش مذاهبی نوین نظیر مانوی و مزدکی و هم‌چنین ظهور و گسترش دین مسیح و بودا و مسائل جدید اقتصادی و سیاسی، بحث درباره ی علوم اجتماعی و حکومتی و غیره بیش از پیش معمول گردید و حتی در تواریخ مذکور است که پادشاهانی مانند انوشیروان به این گونه مسائل اظهار علاقه داشته و در مباحث این چنینی شخصا شرکت می کردند (کشاورزی، ص86).

 

حکومت ساسانی هم‌چنین با توجه به رسمیت دادن به دین زرتشت و تکیه بر آن به جهت تمرکز قدرت، ضرورت وجود دستگاه‌های آموزشی دینی را احساس نمود و لذا آموزشگاه‌های دینی که معمولا در آتشگاه‌ها بودند کثرت پذیرفت و ازدیاد این مکان ها کثرت موبدان را نیز سبب گردید.

بدان گونه که از تواریخ بر می آید، در زمان ساسانیان سازمان‌های تربیتی عبارت بودند از خانواده، مدرسه، و مدارس ویژه‌ی بزرگ‌زادگان که معمولا در نزدیکی قصر شاهی ساخته می شدند (الماسی، ص95). مطابق نظر کریستنسن، جوان بعد از گذراندن مراحل مختلف تعلیمی و تربیتی در سن بیست سالگی مورد امتحان و آزمون دانشمندان و هیربدان قرار می گرفت (کریستنسن، ص298).

 

غلامی  از خدمتگزاران دربار خسرو اول، تفصیل تعلیماتی را که آموخته بود بدین طریق شرح می دهد:

«... در سن مقرر او را به مدرسه گذاشته‌اند و قسمت‌های مهم اوستا و زند را مانند یک هیربد در آن جا از بر کرده، سپس در تعلیمات متوسطه‌ی ادبیات، تاریخ، فن بیان، هنر اسب سواری، تیراندازی، نیزه بازی و به کار بردن تبرزین را آموخته و موسیقی و سرود و ستاره شناسی را فرا گرفته و در شطرنج و سایر بازی‌ها به حد کمال رسیده است و ...» (کریستنسن، ص 299).

 

هم‌چنان که پیش از این ذکر گردید، عصر ساسانی مقارن است با شیوع و گسترش دین مسیح و هم‌چنین ظهور مکتب‌های مانوی و مزدکی و از سوی دگر توسعه و پیشرفت باورهای بودایی و عقاید و افکار چینی، که نقشی اساسی را نیز در ایجاد سازمان‌های نوین آموزش در ایران ساسانی ایفا نمودند و لذا آموزشگاه‌ها هم از نظر کمیت و هم از نظر کیفیت توسعه یافتند و بسط پیدا نمودند. بارزترین نمونه ی آن دو مدرسه ی مشهور ایرانی یکی در «رها» و دیگری در «نصیبین» بود که هر یک حدود هشتصد جوینده ی دانش را در خود جای داده بودند (الماسی، ص 98).

 

بنا به مستندات باقیمانده از آن دوران، مدت تحصیل در مدرسه ی «نصیبین» سه سال بود و در هر حال در طی دو دوره ی تابستانی و زمستانی مجالس درس برگزار می شد و برای اقامت شاگردان در آن، مجموعه‌ای متشکل از خانه‌های کوچک اختصاص یافته بود که در هر کدام هشت تا ده نفر می زیستند و بدون اجازه ی مسؤولان مدرسه حق خروج از محوطه ی مدرسه را نداشتند و تنها به هنگام تعطیلی مجالس درس، اجازه ی بیرون رفتن می یافتند و معمولا مجالس درس در آن از صبح تا شام برقرار بود (سلطان‌زاده، ص 33).

 

با گسترش دین مسیح و زبان سریانی حوزه‌های علمی  بسیاری را مسیحیان در شهرهای ایران بنا نهادند که از این مدارس عالمان بزرگی به مانند نرسی، فرهاد، رییس دیر مامتی موصل، پولس ایرانی که کتابی مشتمل بر بحث منطق برای انوشیروان نوشته و هم اکنون نیز در دست است، برخاستند (حکمت، ص 388).

 

از دگر مراکز آموزشی عهد ساسانی که می توان بدان اشاره داشت حوزه ی علمی  «ریو اردشیر» به ریاست معانا بیت اردشیری معروف به معانا ایرانی می باشد که به تعلیم و آموزش طب و نجوم و فلسفه در آن پرداخته می‌شد، از سوی دگر کلیسای نستوری واقع در حوالی مداین از مهم‌ترین مراکز تدریس منطق و فلسفه و نجوم در عصر ساسانی محسوب می شد (ضمیری، ص61؛ کریستنسن، ص99 [299]).

 

اما معتبرترین و مشهورترین مرکز آموزش عالی ایران باستان «دانشگاه گندی شاپور» می باشد که تا اواخر قرن سوم هجری نیز فعال بوده است (کشاورزی، ص86) و معروف است که بر سر در آن نگاشته بودند: «دانش و فضیلت برتر از بازو و شمشیر است» (وکیلیان، ص102).

بنای گندی شاپور را به شاپور اول ساسانی و به قرن سوم میلادی نسبت می دهند اما برخی احتمال می‌دهند که اردشیر بابکان سنگ بنای آن را به نام پسر خویش شاپور نهاده باشد و فرزندش شاپور آن را تکمیل و به اتمام رسانده باشد (حکمت، ص 385).

 

در دانشگاه گندی شاپور علی‌رغم این که فلسفه، ریاضیات، ادبیات و الهیات تدریس می‌گشت و حتی دانشکده‌ای برای نجوم و رصدخانه‌ای نیز جهت رصد ستارگان در آن ساخته شده بود (درانی، ص 46)، پزشکی بیش از سایر علوم رونق داشت و برخی از نام‌دارترین استادان طب و داروسازی که از گندی شاپور فارغ التحصیل گشتند نظیر بخت‌یشوع و ماسویه و یوحنا بن ماسویه، تألیفات‌شان پایه‌گذار اساس علم طب در تمدن اسلام شد (وکیلیان، ص 99).

 

روی هم رفته اساتید گندی شاپور از سه دسته تشکیل می شدند :

   - مسیحیان سریانی که ساکن و تبعه ی ایران و در حقیقت ایرانی بودند.

   - ایرانیان اصلی که زبان پهلوی و دین زرتشتی داشتند.

   - علمای هندی که نسبت به دو گروه دیگر در اقلیت بودند (درانی، ص46).

 

اهمیت و اعتبار دانشگاه گندی شاپور که بیمارستان و هم‌چنین کتابخانه بزرگی با هزاران جلد کتاب را نیز شامل می شد (سلطان‌زاده، ص 31) از عهد زمامداری خسرو اول فزونی یافت. زیرا به سال 529 میلادی «ژوستینین» امپراتور روم مدارس آتنی را تعطیل ساخت و در نتیجه جمعیت فلاسفه پراکنده گشت. هفت تن از فیلسوفان تحت تعقیب و فراری عصر تعصبات مذهبی کلیسایی بیزانس به ایران مهاجرت می‌نمایند و در دربار انوشیروان مورد استقبال و احترام قرار می گیرند (گیرشمن، ص332). این هفت دانشمند که به سه گروه استادان سابق الذکر گندی شاپور اضافه گشتند و به تدریس و تعلیم پرداختند عبارت بودند از : دمسقیوس سوریایی، سیمبلیتیوس کلیکیایی، یولامیوس فروگی، پریسیکیانوس لودیه‌ای، هرمیاس فینیقی، اپیدوروس غزی، و دیوجانوس فینیقی (کریستنسن، ص306؛ ضمیری، ص62).

 

البته اقدامات پادشاهان ساسانی در حمایت از دانش محدود به همین اقدامات نبود بلکه در این راه به فعالیت‌های دیگری نیز دست زدند. از جمله اردشیر بابکان، موسس سلسله، متخصصان ویژه‌ای را به هند و بین النهرین و شهرهای بیزانسی نزدیک فرستاد تا آثار مهم را گردآوری نمایند. شاپور فرزند و جانشین او نیز چنین کوششی به خرج داد و پزشکان یونانی را به ایران فراخواند تا به مطالعه ی پزشکی بپردازند (درانی، ص 50). از سوی دگر، خسرو انوشیروان نیز پزشک مخصوص خویش «برزویه» را به سفر هند برای به دست آوردن کتب ارزشمند گسیل می دارد که او کتب بسیاری را از هند به ایران منتقل و به زبان پهلوی ترجمه نمود که از جمله مشهورترین آن‌ها می توان به کلیله و دمنه اشاره داشت (گیرشمن، ص332؛ کریستنسن، ص307).

 

همان گونه که پیش‌تر ذکر گردید، در عهد ساسانی دو مکتب نوین مزدکی و مانوی صفحاتی نوین را در تاریخ فلسفه ایران گشودند که در جای خویش قابل توجه است. مزدکیان و مانویان نیز به تبلیغ و تعلیم اصول خویش پرداختند و به خصوص حکمت مانوی از مرزهای ایران خارج گردید و در گستره ی وسیعی از دنیای آن روز یعنی از چین تا سرزمین گل (فرانسه امروزی) هوادارانی یافت (حکمت، ص409).

 

مانی هم‌چنین کتب بسیاری را برای ترویج آیین خویش نگاشت از جمله کتاب‌های «کفالایا» [ که در واقع مجموعه ی سخنان مانی است که شاگردان‌اش پس از مرگ وی گردآوری و ترجمه کرده‌اند ] و «شاپورگان».

جالب است که مانی برای سهولت آموزش اصول آیین خویش به مردم عامی  و بی‌سواد، در کتب خویش از تصاویر زیبا سود می جست و به همین سبب او را مانی نقاش نیز لقب داده بودند. یکی از معروف‌ترین کتاب‌های او که تصاویر زیبا در آن جلوه گر بود کتاب «ارژنگ» می باشد (هوار، ص175؛ جهت اطلاعات بیش‌تر رجوع کنید به کریستنسن، ص 150-131).

 

مزدک نیز با نشر افکار خویش که به مرام اشتراکی اشتهار دارد و بسیار به فلسفه کمونیستی امروزین شباهت داشت در واقع از نیروهای موثر در فرآیند تعلیم وتربیت عصر ساسانی بوده است، او نیز کتابی را برای تعلیم و تبلیغ آیین خویش نگاشته بود که اکنون از میان رفته است اما در منابع عربی قرون اولیه اسلامی  به دو ترجمه ی ابن مقفع و ابان لاحقی ازآن اشاره شده است (جهت اطلاعات بیش‌تر رجوع کنید به هوار، ص177-179 و کریستنسن، ص 261-228).

 

تاریخ تابناک ایران در علوم و فنون بطور پیوسته سرشار از نوآوری ها، تازه جوئی ها و سازندگی ها بوده است. این ویژگی ها در کالبد آثار پرارزش معماری و ساختمانی، ابزارها، ابداعات در مصالح و پندارهای نو در علوم درخشش همیشگی یافته است. نفوذ عمیق تمدن ایرانی در هر دوره از تاریخ در تمدن ها و فرهنگ های دیگر نشان دهنده ی اصالت و ارزش عالی این جلوه ها است. ایران زمین همواره در شکل دادن و پیش بردن تمدن و فرهنگ جهانی سهم و نقش برجسته ای داشته و در عین حال گذرگاهی برای گسترش و پخش تمدن های دیگر و پذیرنده ی جنبه های پرارزش فرهنگ های دیگر بوده است. همه ی این ویژگی ها و تجلیات بی گمان در سایه ی سنت آموزش و پرورش مناسب در این سرزمین شکل گرفته و امکان پذیر گشته است. با بررسی تاریخ و آثار فنی و علمی ایران می توان به این نتیجه رسید که روش آموزش و پرورش در ایران باستان روشی انسانی و در عین حال موفق بوده است (فرشاد، ص356).

 

کتاب نامه:

- الماسی، علی محمد: تاریخ آموزش و پرورش اسلام و ایران، دانش امروز، 1370

- پیرنیا، حسن: تاریخ ایران باستان، افسون، جلد سوم، 1380

- حکمت، علیرضا: آموزش و پرورش در ایران باستان، موسسه تحقیقات و برنامه ریزی علمی و آموزشی، 1350

- درانی، کمال: تاریخ آموزش و پرورش ایران قبل و بعد از اسلام، سمت، 1376

- سلطان‌زاده، حسین: تاریخ مدارس ایران از عهد باستان تا تاسیس دارالفنون، آگاه، 1364

- ضمیری، محمد علی: تاریخ آموزش و پرورش ایران و اسلام، راهگشا، 1373

- کریستنسن، آرتور: ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، صدای معاصر، 1378

- کشاورزی، محمد علی: تاریخ آموزش و پرورش در ایران و اسلام، روزبهان، 1382

- گیرشمن، رومان: تاریخ ایران از آغاز تا اسلام، ترجمه محمود بهفروزی، نیل، 1382

- وکیلیان، منوچهر: تاریخ آموزش و پرورش در اسلام و ایران، دانشگاه پیام نور، 1378

- هوار، کلمان: ایران و تمدن ایرانی، ترجمه حسن انوشه، امیرکبیر، 1363

- اسدالله، بیژن: سیر تمدن و تربیت در ایران باستان؛ ابن سینا، 1350

- دیاکونوف، ا.م: تاریخ ماد؛ ترجمه ی کریم کشاورز، انتشارات علمی و فرهنگی، 1379

- هرودوت: تواریخ؛ ترجمه‌ی ع. وحید مازندرانی، فرهنگستان ادب و هنر ایران، بی‌تا

- گزنوفون: کوروش نامه؛ ترجمه ی رضا مشایخی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب ، 1342

- صدیق، عیسی: تاریخ فرهنگ ایران؛ زیبا، چاپ هفتم، 1354

- فرشاد، مهدی: تاریخ مهندسی ایران، بلخ، 1376

حضرت محمد (ص) و ایرانیان

از آن هنگام که حضرت محمّد (ص) رسالت یافت تا خفتگان وادی ظلمت را از خواب سنگین جهالت بیدار سازد و دیدگانشان را به نور حقیقت، روشن گرداند، تا آن زمان که آوازه ی آیین راستین و نام دلنشین او شرق و غرب عالم را فرا گرفت و پایه‌های تمدنی بزرگ و عالمگیر بنیان نهاده شد، افراد، گروه‌ها، قبایل و اقوام بسیاری تلاش نمودند و با از جان‌گذشتگی و ایثار بی دریغ خود، از نهال نوپایی که پیامبر (ص) نشانده بود، پاسداری کردند.

 

اسامی چنین مردمانی که چه در صدر اسلام، با جان و مال خود و چه در قرن‌ها پس از ظهور اسلام، با علم و دانش خود باعث رشد و بالندگی اسلام و تمدّن اسلامی شدند، در تاریخ کم نیست. همچنان که ایران و ایرانیان در این راه، سهمی بزرگ و کارنامه‌ای درخشان از خود به یادگار گذاشته‌اند.

 

هرگاه به برخی از رازها و ریزه‌کاری‌های قرآن و سخنان ارزنده و آموزنده ی پیغمبر اسلام (ص) درباره ی ارزش ایرانیان پی ببریم، آن گاه می‌توانیم به ایرانی و اسلامی بودن خود ببالیم و در برابر سخنان آسمانی قرآن و گفته‌های گران‌بهای پیامبر بزرگ اسلام(ص) سر فرود آوریم که در چهارده سده پیش، از مردم این سرزمین کهن‌سال آریایی، به نیکی یاد کرده و آنان را مردمانی خداشناس و دلیر و استوار بر پیمان و برخوردار از هوش و شایستگی خدادادی معرفی نموده است. 1

 

ایرانیان در قرآن

 

با این که قرآن، بیشتر مباحث کلی را بیان می‌کند و کمتر به مسائل فرعی پرداخته، بسیار جالب است که در آیات متعددی (با توجه به شأن نزول‌ها و روایات تفسیری موجود) و با تعبیرات گوناگون، درباره ارزش و شایستگی ایرانیان، سخن به میان آورده است که بیانگر توجه خاص قرآن، به اسلام ایرانیان است. روایات بسیاری از پیامبر اسلام(ص) نیز موجود است که مُهر تایید بر این گونه تفاسیر زده است و هر گونه شک و شبهه‌ای را نسبت به آن ها از بین برده است که در ادامه، به برخی از مهم‌ترین آن ها اشاره می‌کنیم:

 

- در آیه ی سوم از سوره جمعه می‌خوانیم: « و ]نیز پیامبر را برانگیخت[ بر گروه دیگری از ایشان که هنوز به آن ها - اعراب -  نپیوسته اند، و خداوند، توانا و آگاه است».

 

در حدیثی آمده است که پیامبر(ص) این آیه را تلاوت کرد. حاضران پرسیدند: منظور از این «گروه دیگر» کیست؟ پیامبر(ص) در پاسخ آن ها، دست بر شانه ی «سلمان» گذاشت (و به نقلی دست بر سر سلمان گذاشت) و فرمود: « اگر ایمان در ستاره ثریا قرار گیرد، مردانی از این گروه (ایرانیان) به آن دست می‌یابند».2

 

- در آیه  38 از سوره محمّد(ص) می‌خوانیم: «‌ای مسلمانان! اگر به نعمت اسلام ارج ننهید و از آن روی‌گردان شوید، خداوند، این مأموریت (پاسداری از اسلام) را به گروهی دیگر می‌سپارد؛ آنان که همانند شما نخواهند بود».

 

اکثر مفسّران شیعه و اهل سنّت، در ذیل این آیه نقل کرده‌اند که پس از نزول این آیه، جمعی از اصحاب از پیامبر(ص) پرسیدند: «این جمعیتی که خداوند در آیه به آن ها اشاره می کند، چه کسانی هستند؟». پیامبر(ص) به سلمان، که در نزدیکش بود، نگاه کرد و دست به زانو (یا شانه) او زد و فرمود: «منظور خداوند، این مرد و قوم اوست. سوگند به آن که جانم در اختیار اوست، اگر ایمان به ستاره ثریا بسته باشد، گروهی از مردان فارس، آن را به چنگ می آورند».3

 

- در آیه 54 از سوره مائده آمده است: «‌ای کسانی که ایمان آورده‌اید، هر کس از شما از آیین خود بازگردد ( به خدا زیانی نمی‌رساند) خداوند، در آینده، جمعیتی را می‌آورد که (دارای این ویژگی‌ها هستند): 1. خدا آن ها را دوست دارد؛ 2. و آن ها (نیز) خدا را دوست دارند؛ 3. در برابر مؤمنان، متواضع و در برابر کافران، سخت و نیرومندند؛ 4. در راه خدا جهاد می‌کنند و از سرزنش ملامتگران، هراسی ندارند».

 

روایت شده است که شخصی درباره این آیه و مصداق آن، از پیامبر(ص) پرسید. پیامبر(ص) دست بر شانه (یا گردن) سلمان گذاشت و فرمود: «منظور از این آیه، این شخص و قوم او هستند». آن گاه فرمود: « اگر دین در ستاره ثریا باشد و در آسمان‌ها قرار گیرد، مردانی از فارس، آن را به دست خواهند آورد».4

 

- در آیه 89 سوره انعام می‌خوانیم: « آن ها (اعراب) کسانی بودند که ما به آن ها کتاب و فرمان و نبوت عطا کردیم. پس اگر آنان کافر شوند، ما قومی را که هرگز کافر نخواهند شد، بر آنان می گماریم.»

 

مفسّران بزرگی در تفاسیر خود نقل کرده‌اند که منظور از این جمعیت (نگهبان دین)، ایرانیان هستند. 5

 

در روایت آمده است: جمعی از ایرانیان به قصد انجام دادن مراسم حجّ، به حجاز رفتند. در مدینه، به حضور امام باقر(ع) رسیدند و پرسش‌هایی از مسائل مهم دینی نمودند و امام باقر(ع) پاسخ آن ها را داد. یکی از سؤالات آن ها این بود: «شنیده‌ایم که سلمان، تمایل پیدا کرده بودکه با دختر عمر، خواهر حفصه، ازدواج کند و از او خواستگاری کرد. لطفاً چگونگی آن را برای ما بیان فرمایید».

 

امام باقر(ع) فرمود: عمر [که مایل به دادن دخترش به مردی غیر عرب نبود]، از خواستگاری ناراحت شد و جریان را به رسول خدا(ص) عرض کرد و گله نمود. رسول خدا(ص) به عمر فرمود: «وای بر تو! آیا خرسند نیستی که سلمان به تو مشتاق شود و تو به او نزدیک گردی؟ سلمانی که بهشت مشتاق دیدار اوست و خداوند درباره ی سلمان و شما جمعیت قریش، این آیه را نازل کرد (آن گاه آیه 89 از سوره انعام را خواند). عمر گفت: «‌ای رسول خدا! منظور از گروه نگهبان دین (در آیه مذکور) کیست؟». پیامبر(ص) فرمود: « سوگند به خدا، این گروه نگهبان، سلمان و قوم او هستند». سپس فرمود: «سوگند به خدا این آیه (آیه 38 از سوره محمد) نیز در شأن سلمان و قوم او نازل شده است». در پایان فرمود: «‌ای گروه قریش! شما مردم فارس (ایرانیان) را با شمشیر (در فتح ایران) می‌زنید، تا به سوی اسلام بیایند. سوگند به خدا، روزی خواهد آمد که آن ها شما را برای کشاندنتان به سوی اسلام، با شمشیر می زنند». حذیفه بن یمان که در آن جا بود، گفت: « گوارا باد برای سلمان و ایرانیانی که راه ایمان و تقوا را می پیمایند». رسول خدا(ص) فرمود: « اگر اسلام در لا به لای زمین گم شود، ایرانیان آن را می‌یابند، و اگر اسلام در آسمان قرار گیرد، جز مردم ایران، کسی به آن دست نمی‌یابد».

عمر با شنیدن این سخنان، غمگین شد و برخاست و رفت! 6

 

- در آیه 133 از سوره نساء نیز آمده است: «‌ای مردم! اگر خدا بخواهد شما را از میان می‌برد و افراد دیگری را (به جای شما) می‌آورد».

 

در روایت آمده است که هنگامی که این آیه نازل شد، پیامبر(ص) دست خود را بر پشت سلمان زد و فرمود: «آن افراد، از قوم این شخص (سلمان) هستند؛ یعنی مردم غیر عرب از فارس».7

 

ایرانیان در سخنان پیامبر(ص)

 

علاوه بر سخنانی که از پیامبر(ص) در تفسیر آیات قرآن درباره ی ایرانیان روایت شده است، سخنان دیگری نیز از ایشان روایت شده است که به طور خاص، در مورد ایرانیان و مقام و ارزش والای آن هاست که بعضی از این سخنان عبارت‌اند از:

 

- «بشارت باد بر شما‌‌‌‌‌‌ ای فرزندان فَرُّوخ! 8 اگر ایمان به ستاره ی ثریا بسته باشد، عرب به آن نمی‌رسد؛ ولی عجم، آن را در اختیار خود خواهد گرفت». 9

 

- و در تعبیری دیگر در روایت ابوهریره آمده است که پیامبر(ص) فرمود: «‌ای عجم‌ها! نزدیک (قرآن و اسلام) گردید که عرب‌ها از آن، روی گردانده‌اند، و همانا اگر ایمان به عرش الهی بسته باشد، در میان شما کسانی هستند که آن را به دست آورند». 10

 

- پیامبر(ص) فرمود: «خداوند، در میان بندگانش، دارای دو برگزیده است:

 

1. برگزیده او در میان عرب، در قریش است؛

2. نیکی او در میان عجم (غیر عرب) در جمعیت ایرانی است». 11

 

منظور از این سخن این نیست که نژاد موجب برتری است؛ بلکه منظور، خبر دادن از نبوغ و استعداد و زمینه‌هایی است که در نژاد قریش و ایرانیان وجود دارد. 12

 

- در فارسنامه ابن البلخی آمده است: « پیغمبر را پرسیدند که چرا همه ی قرون، چون عاد و ثمود و مانند ایشان هلاک شدند و ملک پارسیان به درازا کشید، با آن که آتش پرست بودند». پیغمبر فرمود: «از بهر آن که آبادانی کردند در جهان و داد گستردند میان بندگان خدای – عزّوجل- ». 13

 

- نیز نقل شده است که رسول خدا(ص) فرمود: « نام ایرانیان را به زشتی یاد نکنید؛ زیرا آن ها از یاران ما هستند و از ما حمایت می‌کنند».14

 

- همچنین نقل شده است که پیامبر(ص) گاهی به فارسی نیز سخن می‌گفت و حتی در برهان قاطع در شرح کلمه «دَری» آمده است که: « بعضی گویند دَری، زبان اهل بهشت است که رسول(ص) فرموده‌اند: زبان اهل بهشت، عربی یا دری است».15

 

این شیوه رفتار پیامبر نیز نشانه ی اشتیاق او به جلب عواطف فارسی‌زبانان است، در حالی که بعضی بر اثر تعصّب عربیت، سخن گفتن به فارسی را دور از وقار می‌دانستند.

 

از جمله روایاتی که در مورد فارسی صحبت کردن پیامبر(ص) در دست است، این روایت است که:

وقتی سلمان بر پیامبر، وارد شد. پیامبر فرمود: «درسته و ساوته» یعنی «اهلاًو مَرحباً» و صحیح این دو کلمه: «درستید و شادید» است؛ یعنی «سالم و خوش باشی!» 16

 

سلمان، سمبل ایرانیان مسلمان

 

سلمان، نخستین مرد ایرانی است که به اسلام گرویده و در همان آغاز در مدینه به محضر پیامبر(ص) رسیده است. او بر اثر پیمودن راه تقوا و کمالات، به مرحله‌ای رسید که پیامبر(ص) و امامان(ع) با تعبیرات بسیار بلند، از او تجلیل کردند و این تجلیل از سلمان پاک و لایق که به صورت سمبلی از ایرانیان معرفی شده بود، نقش به‌سزایی در گرایش ایرانیان به اسلام داشت. 17

در ادامه، نگاهی مختصر به زندگی سلمان و سخنان رسول خدا(ص) درباره او خواهیم داشت.

 

نام اصلی او «روزبه» یا «ماهُویه» یا «بهبود»یا «بهروز» و یا «مابه» بوده است که پیامبر(ص)، پس از اسلام آوردن او، نامش را تغییر داد و نام زیبای «سلمان» را برای او برگزید. سلمان، گاهی خود به این موضوع افتخار می‌کرد و می‌گفت: «من برده بودم و رسول خدا(ص) مرا آزاد کرد و نام مرا سلمان نهاد».18

 

او از مَوالی (آزاد شدگان پیامبر) به شمار می‌آمد که پیامبر(ص) او را از صاحبش - که یک نفر یهودی بود - در برابر کاشتن سیصد نخل خرما و چهل وقیه طلا (هر وقیه، معادل چهل درهم)، خریداری و آزاد نمود. 19

 

- پیامبر(ص) درباره ی سلمان می‌فرمود: «من پیشگام همه ی فرزندان آدم هستم و سلمان، پیشگام پارسیان است».20

 

- در جایی دیگر فرمودند: « خداوند، به من فرمان داد که چهار نفر را دوست بدارم و به من خبر داد که او نیز آن ها را دوست دارد، و آن ها عبارت‌اند از: علی، سلمان، ابوذر و مقداد».21

 

- همچنین فرمود: « سلمان، از من است. اگر کسی به او جفا کند، به من جفا کرده است، و کسی که به او آزار برساند، به من آزار رسانده است».22

 

در ماجرای معروف جنگ خندق که در سال پنجم هجرت رخ داد، طبق پیشنهاد سلمان، قرار شد در برابر دشمن، خندق(کانال بزرگی به عنوان محافظ شهر) حفر کنند. رسول خدا(ص)، حفر آن را بین مسلمانان تقسیم کرد و برای هر ده نفر، کندن چهل ذراع (حدود بیست متر) را تعیین نمود. 23 از آن جا که سلمان، فردی نیرومند و کارآمد بود، مهاجران گفتند: سلمان از ماست. (یعنی نام او را در لیست مهاجران قرار دهید) و انصار گفتند: سلمان از ماست. رسول خدا(ص) فرمود: «سلمان، از ما اهل بیت است».24

 

این جمله ی «سلمان، از ما اهل بیت است»، تنها در جنگ خندق گفته نشده است، بلکه از زبان پیامبر(ص) و امام علی(ع) و بعضی امامان دیگر نیز در موارد مختلف، آمده است. 25

 

عارف بزرگ قرن هفتم، مُحیی الدّین ابن عربی، در شرح این جمله می‌گوید: « اضافه کردن و پیوند زدن سلمان به اهل بیت(ع) در این عبارت، بیانگر گواهی رسول خدا(ص) به مقام عالی طهارت سلمان است».26

 

- جابر بن عبد الله انصاری می‌گوید: از رسول خدا(ص) درباره ی مقام سلمان پرسیدم. فرمود: «سلمان، دارای علم گذشته و اینده است. خداوند دشمن او را دشمن می‌دارد و دوستش را دوست می‌دارد».27

 

- و عایشه می‌گوید: «سلمان، جلسات خصوصی شبانه با رسول خدا (ص) داشت که اکثر اوقاتِ آن حضرت را پر می کرد».28

 

نقل است که سلمان از همان آغاز آشنایی با اسلام و دلبستگی به آیات قرآن، در این اندیشه بود که قرآن را به زبان پارسی برای مردم خود ترجمه کند؛ امّا متأسفانه امروز، ترجمه‌ای از قرآن به روایت سلمان در دسترس نیست و بسیاری بر این باورند که ترجمه تفسیر طبری، نخستین اقدام برای ترجمه قرآن به زبان فارسی است؛ امّا برخی منابع مهمّ تاریخی، سلمان را نخستین کسی می‌دانند که با اجازه پیامبر(ص) به ترجمه فارسی آیات قرآن پرداخت. 29

 

در مورد منزلت سلمان در نزد پیامبر(ص)، همین بس که آن حضرت، سفارش نامه‌ای درباره ی بستگان سلمان نوشتند که قبلاً درباره هیچ یک از اصحاب، چنین سفارش‌نامه‌ای صادر نشده بود. خلاصه‌ای از متن آن سفارش‌نامه چنین است:

 

« این، عهد نامه‌ای از محمد بن عبد الله(ص) است که بنا به درخواست سلمان، در مورد توصیه به برادرش مهاد بن فرّخ بن مهیار، و خاندان او نسل اندر نسل، نگاشته می شود ... . این نامه، به نفع خاندان سلمان نوشته شد. جان و مال آن ها، در هر نقطه‌ای که باشند، در پناه خدا و رسولش محفوظ است. کسی نباید به آن ها ستم کند یا سخت بگیرد. هر کس از مؤمنان که نامه ی مرا می‌خواند، باید از آن ها حمایت کند و به آن ها احترام بگذارد، و هیچ گونه آزاری بر آن ها روا ندارد. تراشیدن جلو سر، و جزیه و خمس و عُشر (یک دهم) اموال، و هر گونه مالیات را از آن ها برداشتم ... . هر سال از بیت المال، صد لباس در ماه رجب، و صد لباس در ماه ذی‌حجه به آن ها بدهید. سلمان از این رو از جانب ما شایسته ی این اکرام و احترام گردیده که بر بیشتر مؤمنان، برتری یافته است و از طریق وحی برای من ثابت شده که: اشتیاق بهشت به سلمان، بیش از اشتیاق او به بهشت است. سلمان، مورد اعتماد من و خیرخواه پیامبر خدا و مؤمنان است. سلمان از خاندان ماست ...».

 

این سفارش‌نامه را علی بن ابی طالب(ع) به فرمان رسول خدا(ص) نوشت و سلمان، ابوذر، مقداد، عمّار، بلال و جماعتی بر آن، گواه شدند. 30

 

 

دیگر ایرانیان مسلمان در زمان پیامبر(ص)

 

در عصر پیامبر(ص) و اندکی پس از رحلت ایشان، ایرانیان بسیاری به اسلام گرویدند که درباره ی آن ها به اختصار توضیح می‌دهیم:

 

- سلمان فارسی می‌گوید: «وقتی که وارد مدینه شدم، زنی اصفهانی (به نام اُمّ الفارسیه) را دیدم که قبل از من به حضور پیامبر(ص) رفته و مسلمان شده بود. او مرا به سوی آن حضرت راهنمایی کرد».31

 

- ابن حجر می‌نویسد: «مردی از ایرانیان به نام ابوشاه، پای منبر رسول خدا(ص) بود و خطبة بلیغ و سودمند آن حضرت را می‌شنید. پس از پایان خطبه، به حضور رسول خدا(ص) آمد و گفت: دستور بدهید این سخنان را برای من بنویسند. آن حضرت به آن هایی که سواد نوشتن داشتند، فرمود: این سخنان را برای ابوشاه بنویسید».32

 

- جوانی ایرانی در جنگ اُحد، در صف سپاه اسلام، ضربتی سخت بر دشمن کوبید و فریاد برآورد: «بگیر این ضربت را از من، که من جوانی پارسی هستم». رسول خدا(ص) دریافت که سخن او ممکن است شعلة تعصّب نژادی دیگران را برافروزد، به آن جوان فرمود: « بگو: بگیر از یک جوان انصاری!». 33

 

- باذان بن ساسان که نام او را بادان و بادام هم نوشته‌اند، فرمانروای ایرانی یمن بود که از سوی خسرو پرویز بر آن دیار، حکومت می‌کرد و بر سرزمین‌های حجاز و تهامه نیز سرپرستی داشت.

 

پس از آن که سفیر پیامبر اسلام(ص) (عبدالله بن حُذافه سهمی) به دربار خسرو پرویز رسید و نامه آن حضرت را به امپراتور ایران داد. پادشاه ایران برآشفت و نامه آن حضرت را پاره کرد و سپس دستور دستگیری پیامبر و اعزام ایشان را به تیسفون، به باذان صادر کرد و همچنین به او فرمان داد تا گزارشی درباره ی فعالیت‌های محمّد (پیامبر اسلام) به او ارائه دهد. باذان هم دو تن از ایرانیان به نام‌های بابویه و خُرّه خسرو را به مدینه فرستاد تا از چند و چون اسلام، آگاهی بیاورند؛ امّا آن ها ناباورانه، خود را با جامعه‌ای نوبنیاد و سپاهی با ایمان که تا سرحدّ جان از پیامبرخود پاسداری می‌کرد، مواجه دیدند. از این رو، با آن که اجرای فرمان را ناممکن می‌دانستند، ولی دست کم، چاره‌ای جز ابلاغ مفاد آن به پیامبر(ص) نداشتند. پیامبر(ص) نیز در پاسخ، با تبسّمی معنادار، از قتل خسروپرویز به دست پسرش شیرویه در شب قبل، خبر داد. این پیشگویی صحیح پیامبر(ص)، باذان و دیگر فرماندهان ایرانی را به اسلام، متمایل کرد، به همین سبب، باذان، هیئتی را با هدایای بسیار به نزد رسول خدا(ص) در مدینه اعزام داشت. این هیئت، خواستار آن بود که پیامبر(ص) کسی را برای آموزش اسلام به جانب یمن، گسیل فرمایند و فرمانروای مسلمانی را برای ایرانیان و مردم یمن برگزینند.

 

آن حضرت نیز، ضمن ارسال هدایایی، حضرت علی(ع) را برای آموزش اصول و فروع آیین اسلام به ایرانیان و مردم یمن اعزام کرد و طی فرمانی، خودِ باذان را به عنوان کارگزار خویش و حاکم یمن، منصوب فرمود. بدین گونه پیوند مستقیم میان اسلام و ایرانیان، بدون هیچ درگیری نظامی، نخستین بار از سرزمین یمن آغاز شد.

 

در اواخر عمر رسول خدا(ص)، باذان، وفات یافت و فرزندش «شهر بن باذان» به جای وی منصوب شد. بعدها پس از ماجرای حجّه الوداع و بیمار شدن پیامبر(ص)، گروهی از اعراب به رهبری «اَسود عَنَسی» به یمن حمله بردند و شهر بن باذان را به شهادت رسانده، و صنعا را تصرف کردند که پیامبر(ص) پس از آگاهی از این خبر، یک گروه سه نفره ایرانی (فیروز، دادویه، جشیش) را مأموریت داد تا اسود را شکست دهند و یمن را بازپس گیرند. آن ها هم موفق به اجرای فرمان پیامبر(ص) و خشنودی فراوان ایشان شدند، تا آن جا که پیامبر فرمود: « عنسی کشته شد و قتل او به دست مبارکی متعلق به یک خانواده مبارک، انجام گرفت». وقتی از آن حضرت پرسیدند، چه کسی او را کشت؟ فرمود: «فیروز».34

 

به هر حال، هر چند نام باذان را در زمره صحابه پیامبر(ص) ذکر کرده‌اند، ولی او چنان که در روایات اسلامی آمده است، مسلمان شدن خود را تنها با نامه‌ای به پیامبر (ص) اعلام کرده و ملاقات حضوری با ایشان نداشته است. 35

 

- بجز اینان، چند تن دیگر از آزادشدگان پیامبر(ص) هم ایرانی بودند مثل: هرمز، کرکره، وردان، مهران و یک تن از آن ها که نامش ابوضمیره بود و نسب و تبار خود را به گشتاسب (پادشاه افسانه‌ای ایران) می‌رسانید. 36

 

- آزاد کرده‌ای دیگر، ثوبان نام داشت که سال‌ها بعد از پیغمبر زنده بود و به روزگار معاویه در شام وفات یافت. گویند وقتی پیغمبر گفت: «کیست که برای من، یک خصلت را بر عهده گیرد، تا من برای او بهشت را برعهده گیرم؟»، ثوبان گفت: من، ‌ای پیغمبر خدای! محمد(ص) گفت: «بر عهده گیر که از خلق، چیزی طلب نکنی». ثوبان پذیرفت و گویند بسا که وقتی سوار بود، تازیانه از دستش می‌افتاد و از هیچ کس در نمی‌خواست تا آن را بردارد و به دستش دهد. خودش فرود می‌آمد و آن را برمی‌داشت. 37

 

 

پی نوشت ها:

 

1.ایرانیان در قرآن و روایات، نورالدّین ابطحی، تهران: به آفرین، 1383، ص15.

 

2. تفاسیر مجمع البیان، المیزان، الدُرّ المنثور، الکشّاف، قرطبی، مراغی و فی ظلال القرآن، ذیل آیه مذکور.

 

3. الغارات، ج1،ص70؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص183؛ نیز ر.ک: 4. بحارالأنوار، ج41، ص137.

 

5. بحارالأنوار، ج67، ص176.

 

6. تفسیر روح البیان، ج9، ص90؛ تفسیر القرطبی، ج9، ص6161.

 

7. تفسیر القرطبی، ج9، ص6161 .

 

8. بحارالأنوار، ج67، ص174.

 

9. طبق گفته ابن اثیر در کتاب النّهایه، فرّوخ (فرّخ) از فرزندان حضرت ابراهیم بود که دارای نسل فراوان شد و غیر عرب از نسل او به وجود آمدند (النهایه، ج2، ص425).

 

10. تاریخ اصبهان، ابونعیم،ج1،ص4و5.

 

همان، ص6.

 

11. ربیع الأبرار، زمخشری (مطابق نقل نفس الرحمن، ص31).

 

12. ر.ک: ایرانیان در قرآن و روایات، ص 65.

 

13. فارسنامه، ابن البلخی، چاپ دارالفنون کمبریج، ص5.

 

14. صحیح البخاری و صحیح مسلم و صحیح الترمذی (مطابق نقل جامع الاُصول ،ج10، ص149).

 

15. برهان قاطع، تصحیح محمد معین، تهران: امیرکبیر،1357،ص847.

 

16. صبح الأعشی، ج 1 ، ص 166 (نقل از : ایرانیان در قرآن و روایات، ص 47).

 

17. رک: ایرانیان در قرآن و روایات، ص 65.

 

18. بهجه الآمال، ج4، ص467؛ الدّرجات الرّفیعه،ص203.

 

19. نفس الرحمن فی فضائل سلمان، ص20و 21؛ مکاتیب الرّسول، ج2، ص409؛ تاریخ بغداد ،ج1، ص170.

 

20. الاحتجاج، طبرسی،ج1،پاورقی ص150.

 

21. الخصال، صدوق،ج1،ص255.

 

22. رک: ایرانیان در قرآن و روایات، ص90.

 

23. با توجه به این که عدد لشگر مسلمین طبق مشهور، حدود سه هزار نفر بود، طول مجموع خندق را بعضی دوازده هزار ذراع (تقریباً شش هزار متر) تخمین زده‌اند. به گفته بعضی از مورّخان، حفر خندق، در شش روز به انجام رسید. (طبقات ابن سعد، ج2،ص67)

 

24. اعیان الشّیعه، ج7،ص386؛ مجمع البیان، ج2، ص427.

 

25. نفس الرّحمن، ص 31و32.

 

26. رک: ایرانیان در قرآن و روایات، ص 99.

 

27. الاختصاص، شیخ مفید، ص223.

 

28. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج18،ص36.

 

29. ر. ک: بررسی سیر زندگی و حکمت و حکومت سلمان فارسی، سید عطاء الله مهاجرانی، تهران: اطلاعات، 1376،ص171.

 

30. مناقب ابن شهرآشوب، ج1،ص97؛ بحارالأنوار، ج22،ص368.

 

31. گلزار اکبری، ص85؛ الاوائل، ص161.

 

32. نفس المهموم، ترجمه شعرانی، پاورقی ص356.

 

33. سنن ابی داوود، ج2،ص625.

 

34. وب سایت شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی www.persian-language.org

 

35 . تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی، محمد محمدی ملایری، ج1، تهران: یزدان،1372، ص428 ـ433، به نقل از دانش‌نامه آزاد ویکی پدیا.

 

36. بامداد اسلام، عبدالحسین زرّین کوب، تهران: امیرکبیر،1384،ص66.

 

37. همان، ص67.