نکته : این مطالب و صرفا جهت آشنایی با هویت و عقاید نژادی می باشد پس لطفا بدون تعصب این مطالب را مطالعه کنید .
هویت نژادی
هویت قومی از اعتقادات و نژاد و باورها و ارزش ها و زبان تشکیل شده است
نسبت برتری یک نژاد بر نژاد دیگر به نسبت برتری عقاید و باورها و ارزش های آن نژاد بستگی دارد که شامل تقوا نیز می شود
و تقوا به عقاید و باور ها و ارزش ها مربوط می شود و هر چه باورها و ارزش های اعتقادی یک نژاد انسانی تر و به مبانی الهی نزدیک تر باشد تقوای آن نژاد بیشتر است و آن نژاد به دلیل همین عقاید و باورها از نژاد دیگری که عقاید نژاد پرستانه و ضد انسانی و ضد اخلاقی دارد برتر خواهد بود (برتری به دلیل عقاید انسانی و الهی که به تقوا مربوط می شود و نه بخاطر صرفا نژاد و رنگ پوست)
اگر ما ایرانی ها با عرب ها دشمنی داریم و از آنها کینه داریم به دلیل جنایاتی هست که عرب ها در حق مردم ما انجام دادند و هنوز هم به این جنایات افتخار میکنند جنایاتی که ریشه در باورها و ارزش های اعتقادی آنها دارد ارزش هایی مانند غارتگری و دزدی و تجاوز به مال و ناموس دیگران !
آنها هنوز هم این عقاید ضد انسانی و ضد اسلامی خود را حفظ کرده اند و آن را بخشی از هویت خود می دانند و عربی که چنین عقایدی نداشته باشد را ترد کرده و از میان خود میرانند و او را از خود نمی دانند ! آنها به شدت روی هویت خود که از چنین عقایدی سر چشمه میگیرد تعصب دارند و به آن افتخار هم میکنند !
که یکی از اصلی ترین این ارزش ها و عقاید عربی دزدی و غارت مال و ناموس دیگران است
ابتدا به اعتقاد عرب ها در مورد دزدی و غارت اموال دیگران می پردازیم . دزدی در میان طوایف عرب یک افتخار و فضیلت محسوب می شد و می شود چرا که آنها از گذشته پیشرفت از راه غارتگری را روش و الگوی زندگی خود قرار دادند
((روشی که در آن به جای تلاش و پیشرفت برای رسیدن به یک چیز که قاعدتا زحمت زیادی دارد سعی کردند که با غارت مال و اموال دیگران به آن دست پیدا کنند))
کسب غنیمت های جنگی انگیزه اصلی اعراب مسلمان در جنگ ها بوده است.انگیزه اصلی اعراب در حمله به ایران گسترش دین مبین اسلام نبوده بلکه در واقع در نظراعراب مسلمان و اشراف عربستان جنگهای دایمی و کسب غنایم و تصرف اراضی وبدست آوردن اسیران برده از کشورهای همسایه از جمله ایران از فعالیت های تولیدی بشمار می رفته است
یکی از علل عمده شکست مسلمانان در جنگ احد (سال چهار هجری) در واقع این بود که نگهبانان و پاسداران (اعراب مسلمان) ارتفاعات به طمع غنایم سنگر های خود را ترک کرده و به جمع آوری غنایم مشغول شدند. تاریخ طبری جلد3 .صفحه 975-976-990-994
در جنگ (جبل الرمات) نیز بر خلاف دستور حضرت محمد (ص) لشکریان اعراب مسلمان برای کسب غنایم از جای خویش حرکت کردند و باعث شکست اعراب مسلمان گردیدند. اهمیت کسب غنایم در جنگ اعراب تا به انجا بود که در بعضی از جنگ ها مانند جنگ (حنین) که لشکریان اعراب مسلمان بدون هیچ احترام و ملاحظه ای در برابر حضرت محمد (ص) می ایستادند و برای چگونگی تقسیم غنایم جنگی با پیامبر (ص) مجادله می کردند. (تاریخ طبری. جلد3. صفحه 1214-1216)
و در مورد تجاوز و ربودن زنان و دختران این عمل ریشه در شهوت پرستی بی غیرتی و هوسباز بودن اعراب دارد
البته در میان یک یا دو طایفه مانند طایفه پیامبر (ص) چنین عقایدی وجود نداشت زیرا آنها از طوایف عرب شده بودند که پیش تر به آیین حضرت ابراهیم علیه السلام بوده اند
عرب بر دو قسم است: عرب عاربه و عرب مستعربه
عرب عاربه به معنای عرب خالص است و عرب مستعربه، عرب غیر خالص هستند.(صحاح اللغه جوهری، ماده عرب). در مجمع البحرین در ماده عرب آورده است که عرب مستعربه، عرب هایی هستند که به زبان حضرت اسماعیل(ع) سخن گفته اند.
جوهری در صحاح اللغه گفته است که اولین کسی که به زبان عربی سخن گفت یعرب بن قحطان است و ریشه همه قبایل عربی یمن همین شخص است. (صحاح اللغه، ماده عرب).
در مجمع البحرین این دیدگاه جوهری را آورده است. در کتاب لسان العرب هم
آورده است که اولین کسی که خداوند زبان او را به زبان عربی به سخن آورد،
یعرب بن قحطان است و این یعرب پدر و ریشه قبایل یمن است و همین قبایل یمنی
را عرب عاربه می گویند.(لسان العرب، ماده عرب).
در لسان العرب گفته است که حضرت اسماعیل در میان عرب عاربه نشو و نما یافت
و به زبان آنان سخن گفت و اسماعیل پدر و ریشه عرب مستعربه است.(لسان العرب، ماده عرب).
بر اساس آنچه که مورخان و نسب شناسان گفته اند، مردم شبه جزیره عربستان در
یک تقسیم بندی کلی به دو قسم تقسیم می شوند: جنوبیان و شمالیان. همه قبایل
ساکن در یمن و اطراف آن را قبایل جنوبی و قبایل دیگر را که در جاهای دیگر
عربستان ساکن بودند قبایل شمالی می نامند. قبایل جنوبی به یعرب بن قحطان می
رسند و به این خاطر این قبایل را قحطانیان هم می نامند. قبایل قحطانی را
عرب اصیل و خالص می گویند و اولین بار در میان اینها زبان عربی کنونی پیدا
شد.(این
اطلاعات را می توانید در این کتابها ملاحظه کنید: صحاح اللغه، لسان العرب و
مجمع البحرین. تاریخ اسلام، ج 1، ص 86 نوشته جعفریان، فروع ابدیت، ج 1، ص
16، چاپ اول، سیره ابن هشام، ج 1، ص 1 به بعد، چاپ مهر، اسلام و عقاید و
آراء بشری، ص 237 به بعد، قبیله قریش، نوشته دکتر خضیر عباس الجمیلی، ص 48
به بعد، تاریخ العرب القدیم، نوشته شیخ احمد مغنیه، ص 6 به بعد، تاریخ
العرب فی الجاهلیه نوشته دکتر رشید الجمیلی، ص 24 به بعد و نسب معد و
الیمن، نوشته ابوالمنذر کلبی و غیر اینها).
از قبایل یمنی قبیله ای به نام قبیله جرهم به حجاز کوچ کردند و در حجاز
مستقر شدند. حضرت ابراهیم، همسرش و پسرش اسماعیل را به مکه آورد و در آنجا
اسکان داد و رفت. جناب هاجر و بچه کوچکش اسماعیل در آن بیابان تنها بودند و
قبیله جرهم آنها را در آنجا دیدند و در همان جا ماندند. حضرت اسماعیل در
میان قبیله یمنی جرهم که زبانشان عربی بود، رشد کرد و از بچگی زبان عربی را
مانند زبان مادری یاد گرفت. پس از آن فرزندان حضرت اسماعیل همه به زبان
عربی سخن می گفتند. در طول زمان نسل حضرت اسماعیل رو به فزونی گذاشتند و
قبایل زیادی به وجود آمدند. این قبایل را عرب مستعربه می گویند.
اگر از حضرت اسماعیل آغاز کنیم و به طرف پیامبر اسلام بشماریم به شخصی به
نام عدنان می رسیم. همه قبایل شمال را که عرب مستعربه هستند، قبایل عدنانی
هم می گویند:
حضرت اسماعیل = نابت = یشجب = یعرب = تیرح = ناحور = مقوم = ادد = عدنان =
معد = نزار = مضر = الیاس = مدرکه = خزیمه = کنانه = نضر = مالک = فهر =
غالب = لوی = کعب = مره = کلاب = قصی = عبد مناف = هاشم = عبد المطلب = عبد
الله = حضرت محمد(ص).
همانطوری که ملاحظه می کنید پیامبر اسلام(ص) با بیست و یک واسطه به عدنان
می رسد و بر این اساس پیامبر ما عدنانی است و همه قبایل عدنانی، عرب
مستعربه هستند و با این محاسبات، پیامبر اسلام(ص) در اصل عرب نبودند و جد
بیست و هشتم آن حضرت عرب شده است.(این اطلاعات، در همان منابع و مآخذ آمده است).
پیامبر اکرم(ص) از سلاله حضرت ابراهیم (ع) است ولی حضرت ابراهیم علیه السلام عرب نبوده است، وقتی حضرت اسماعیل وارد طایفه جرهم در اطراف مکه شد، با آنان ارتباط خویشی برقرار کرد و طایفه آنان را مستعربه می گفتند. در ضمن عرب بودن یا نبودن به دو معنا است:
الف: لغت و زبان عربی داشتن
ب: نژاد عربی داشتن
پیامبر اکرم (ص) به معنای اول عربی بود و به معنای دوم از جانب پدر غیر عربی و از نژاد حضرت ابراهیم(ع) محسوب می شود. البته عرب جاهلی دو دسته بودند:
1- قحطانیان، فرزندان یعرب بن قحطان و بومیان یمن و جزیره العرب بوده که عرب عاربه نامیده می شدند.
2-
عدنانیان، فرزندان حضرت اسماعیل بن ابراهیم(ع) بوده که نتیجه ازدواج حضرت
اسماعیل(ع) با طایفه جرهم بوده و اینان را عرب مستعربه می گویند و طوایف
فراوانی از آنان پدید آمد که معروف ترین آنها همان قریش است و بنی هاشم از
قریش می باشند.
این نکته را هم یادآوری می کنیم که در کتاب [تاریخ تحلیلی اسلام] نوشته دکتر سید جعفر شهیدی، عرب قحطانی و عرب عدنانی، به شکل دیگری معرفی شده اند. در این کتاب عرب قحطانی را عرب ناخالص و عرب عدنانی را عرب خالص معرفی کرده اند در حالی که بر عکس این است و عرب قحطانی عرب خالص هستند و عرب عدنانی عرب غیر خالص هستند. پیامبر اسلام(ص) به عرب عدنانی مربوط است و در نتیجه عرب ناخالص می شود.
بگذریم
همان طور که گفته شد عرب ها به شدت هوسباز و شهوت پرست بودند و در میان آنها رایج بود که عربی عرب دیگری را می کشت تا زن او را صاحب شود و این هم برای آنها یک فضیلت و افتخار محسوب می شود پس از ظهور اسلام هم نظیر چنین مواردی در میان اعراب فرآوان یافت می شود تا در زمان حمله اعراب به ایران که عرب ها اوج وحشیگری و غارتگری و تجاوزگری به مال و ناموس دیگران را آن گونه که در خور شهرت شان بود به نمایش گذاشتند
عبدالحسین
زرین کوب در کتاب دو قرن سکوت می نویسد: فاتحان، گریختکان را پی گرفتند؛
کشتار بیشمار و تاراج گیری باندازه ای بود که تنها سیصد هزار زن و دختر به
بند کشیده شدند.شست هزار تن از آنان به همراه نهصد بار شتری زر و سیم بابت
خمس به دارالخلافه فرستاده شدند و در بازارهای برده فروشی اسلامی به فروش
رسیدند ؛ با زنان در بند به نوبت همخوابه شدند و فرزندان پدر ناشناخته ی
بسیار بر جای نهادند
دقیقا نظیر جنایاتی که عرب های داعش در حق کردها و مخصوصا ایزدی ها میکنند
به گزارش خبرنگار بولتن نیوز از
اقلیم کردستان عراق، پس از آنکه داعشی ها،شهر شنگال را اشغال کردند،اعلام
شد که داعش 500 زن کرد ایزدی را اسیر کرده که بعدها آمار به 510 زن رسید و
این 510 زن کرد اقلیت ایزدی،توسط داعش در مساجد این شهر به قیمت هر زن 100
هزار دینار فروختند.
زنانی نیز که حاضر نشدند،مسلمان و یا کنیز داعشی ها شوند،کشته شده اند
بازار مخصوص فروش زنان ایزدی و مسیحی در نینوا عراق
داعش زنان غیر مسلمان اعم از مسیحی و ایزدی را به دید غنایم جنگی می نگرد و هر کدام رابا قیمت خاصی به فروش می رساند.
به
گزارش شفقنا به نقل از البلد؛ رسانه های گروهی عربی و بین المللی در مدت
اخیر اقدام به انتشار برگه ای با مهر رسمی داعش کردند که در آن قیمت زنان
اسیر مسیحی و ایزدی ذکر شده است.
قیمت اسیران زن با توجه به سن آن ها به این ترتیب آمده است
نکته قابل تامل این است که چرا برخی ها با تمام توان سعی دارند این جنایات را به آمریکا و اسلام آمریکایی نسبت دهند ؟!
و اعراب را تبرئه کنند غافل از اینکه این جنایات وهابی ها و داعش ریشه در باور ها و ارزش های اعراب دارد و آمریکا فقط توحش آنها را بهینه سازی و جهت دار کرده است
اعراب بویی از اسلام نبرده اند و نخواهند برد
در سال 92 بیش از 2500 عرب به اصطلاح شیعه خوزستانی وهابی شدند
زیرا اعراب شیعه هم عقاید و ارزش های خود (که به آن اشاره شد) را مهم تر و با ارزش تر و مقدم بر مبانی تشیع می دانند که بعضا ضد عقاید نژاد پرستانه آنهاست
آنچه
که گفته شد تنها بخشی از عقایدی بود که هویت اعراب را تشکیل می دهد آیا می
توان به این عقاید ضد انسانی احترام گذاشت ؟ (با اینکه بعضی ها احترام
میگذارن) !
سایر
عقاید و رسوم ضد انسانی اعراب را بیان نمی کنم چرا که می دانم تا همین جا
هم مرا به نژاد پرستی و اسلام ستیزی و تفرقه افکنی و هر چیزی که در ذهنتان
هست متهم کرده اید
فقط خدا میداند که پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) چه عذاب هایی از دست این قوم شیطان کشیدند تا به اعراب متعصب بفهمانند که این عقاید ضد انسانی خود را کنار بگذارند اما به غیر از معدودی هیچکدام عقاید خود را نه تنها کنار نگذاشتند بلکه حتی حاضر به اصلاح کردن آن هم نشدند ! و یا پنهانی و غیر مستقیم به این اعمال ادامه دادند و اهل بیت (ع) را به آن اشکال به شهادت رساندند
فراموش نکنید که امام حسین (ع) در کربلا خطاب به لشکر عمر سعد فرمودند :
گوش ندادن شما به حرف من بخاطر این است که شکم های شما از مال حرام پر شده است
امام صادق (ع): چون قائم ما خروج کند بین او و عرب چیزی جز شمشیر نخواهد بود - بحارالانوار ج ۵۲
آیا ایرانیان چه پیش از اسلام چه پس از اسلام چنین اعتقادات ضد انسانی و ضد اسلامی داشته اند ؟
ما منکر این نیستیم که اشکالاتی ولو جزئی داشتیم و این کاملا طبیعی و منطقی هست چرا که بی عیب خداست اما متاسفانه خیلی از ما ایرانی ها با منطق 0 یا 100 ( منطقی که در آن یک طرف باید دیو باشد یک طرف فرشته ) به همه چیز نگاه میکنیم چنانکه وقتی سخن از جنایات اعراب وسط می آید فورا عده ای در مقابل این موضوع جبهه گرفته و با تمام توان از اعراب دفاع میکنند و برای این کار خود از هیچ توهین و تهمتی دریغ نمی کنند در نظر این افراد تمام عرب های دنیا باید کافر محض باشند تا ما با آنها را دشمن خود بدانیم و اگر یک عرب خوب در دنیا وجود داشته باشد ما بازهم نباید از جنایات و وحشیگری های اعراب سخنی بگوییم و از اعراب کینه ای داشته باشیم تا به آن یک نفر بر نخورد ! (یعنی به عقیده این افراد آن یک عرب ارزشش از کل مردم ایران بیشتر است ) و این خود یک نمونه بارز نژاد پرستی از نوع بیگانه پرستی است که قالب دینی هم پیدا کرده
اما همین که نوبت به هویت ایرانی و آریایی می رسد بیگانه پرستان انتظار دارند که تمام آریایی ها معصوم و بی عیب باشند ! و اگر ذره ای ایراد جزئی داشته باشند می گویند که باید هویت نژادی خودمان را کنار بگذاریم ! و بین اسلام و هویت آریایی یکی را انتخاب کنیم در صورتی که این دو هیچ تضادی با هم ندارند و اگر فرضا اشکالی میان برخی از ما رواج داشته و ما اکنون آن اشکال را اصلاح کرده و یا به کل آن باور غلط را کنار گذاشته ایم و اکنون مسلمانیم در نظر این افراد متحجر باز هم فایده ندارد و باید کل هویت و فرهنگ و نژادمان را کنار بگذاریم به چنین اشخاصی باید گفت که فرهنگ ایرانیان قبل از اسلام را با فرهنگ سایر کشورها در همان زمان و حتی با فرهنگ اعراب پس از اسلام مقایسه کنند و یا رفتار ایرانیان پیش از اسلام با مردم کشور شکست خورده را با رفتار اعراب پس از اسلام با مردم کشورهایی که به آنها حمله میکردند را با هم مقایسه کنند که در آن زمان هم غارتگری و کشتار و تجاوز به مال و ناموس دیگران در فرهنگ ایرانیان جایی نداشت به همین خاطر بود که ایرانیان خود اسلام آسمانی را پذیرفتند و حساب آن را از اسلام عربی جدا کردند و این را هم دوباره یادآوری میکنم که علت دشمنی ما با اعراب هیچ ربطی به رنگ پوست ندارد ! هر شخص با غیرت و با شرفی از شنیدن جنایاتی که عرب ها در حق مردم ما کردند خونش به جوش می آید و این ربطی به نژاد پرستی و تحقیر دیگران بخاطر رنگ پوست ندارد ! آخر مگر می شود نسبت به کسانی که به خاک و ناموس کشور ما تجاوز کرده اند و هنوز هم به این جنایات خود ادامه داده و به آن افتخار میکنند کینه ای نداشت ؟ این نهایت بی شرفی و بی غیرتی اشخاصی را می رساند که هرگاه کسی از جنایات اعراب سخن می گوید آن شخص را که بخاطر تجاوز اعراب به خاک و ناموس کشورش خشمگین و غیرتی شده را به نژاد پرستی و تفرقه افکنی متهم میکنند ! بیگانه پرستی و ایرانی ستیزی این افراد تاحدی جدی است که برخی از آنها کلا منکر حمله اعراب به ایران شدند و یا می گویند که اصلا هیچ جنایتی صورت نگرفته و اعراب با اسیران رفتاری انسانی داشته اند ! اما به این نکته اشاره نمی کنند که اعراب اصلا برای چه به ایران حمله کردند ؟ (مگر غیر از این بود که برای غارت مال و ناموس ایرانیان به ایران حمله کردند ؟ و آن هم به دستور خلیفه دوم که طی خطبه ای به اعراب گفت که ی مسلمانان من شما را از زبان پیامبرتان به گنج ها خسروان و زنان زیبای مجوسان بشارت میدهم بروید و مال و ناموس ایرانیان را غارت کنید)
حکم کنیزی گرفتن زنان در قرآن
مگر اسلام نگفته است که هیچگاه آغازگر جنگ نباشید ؟ کجای اسلام گفته است که به کشورهای دیگر حمله کنید مال و ناموس آنها را غارت کنید و مردانشان را گردن بزنید و زنانشان را به کنیزی ببرید ؟ اسلام فقط اجازه دفاع از قلمروی مسلمانان را داده است و حکمی که قرآن در مورد کنیزی گرفتن زنان صادر کرده است مربوط به زمانی می شود که زنانی در حمله به خاک مسلمانان شرکت داشته باشند و چنانچه این زنان در شرایط ذکر شده اسیر شدند آنها را به عقد خود در آورید و رفتاری انسانی با آنها داشته باشید به جای اینکه آنها را زندانی کنید که در این صورت ممکن است به آنها تجاوز شود و برخورد غیر انسانی با آنها صورت گیرد این است حکم قرآن در مورد کنیزی گرفتن نه اینکه به کشوری حمله کنید مردمانش را نسل کشی کنید به زور وارد خانه مردم شده و دخترانشان را به کنیزی ببرید و هرکس مخالفت کرد گردنش را زده و زنش را هم به همراه سایر فرزندانش به بردگی ببرید ! آیا این اسلام است ؟ آیا این اعمال شباهتی به عقاید عربی که در ابتدا به آن اشاره کردم ندارد ؟
(آیا اکنون نمی توان این نتیجه را گرفت که عرب نه تنها بویی از اسلام نبرده است بلکه نام اسلام را هم به لجن کشیده است ؟)
چنان که خداوند در قرآن کریم سوره توبه آیه 97 می فرماید :
{الأَعْرَابُ أَشَدُّ کُفْرًا وَنِفَاقًا وَأَجْدَرُ أَلاَّ یَعْلَمُواْ حُدُودَ مَا أَنزَلَ اللّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَاللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ}
(عربهای کافرتر و منافق تر از دیگرانند و به بی خبری از احکامی که خدا بر پیامبرش نازل کرده است سزاوارترند و خدا دانا و حکیم است)
در راستای بسط و تشریح نظریه فلسفی و عرفانی وحدت وجود و مبانی ابن عربی که معتقد است فرعون طاهر و مطهر از دنیا رفت و گوساله پرستی قوم موسی عین خدا پرستی بوده و همچنین برخی که میگویند شیطان رئیس الموحدین به شمار می رود ، شمر و عمر سعد و یزید هم در زمره بهشتیان قرار گرفتند.
آقای صمدی آملی شاگرد خاص و برجسته جناب آقای حسن زاده آملی در سخنانی با ذکر مقدماتی فلسفی و عرفانی به تبرئه و تطهیر قاتلان ابا عبدالله الحسین علیه السلام پرداخته و اظهار میدارد در حالی که در قیامت همه منتظر به جهنم رفتن شمر و یزید و عمر سعد هستند، مشاهده می شود که امام حسین دست اینها را گرفته و به بهشت می برد!
کلیاتی از بحث آقای صمدی آملی :
آقای حسن زاده اعتقاد دارند که ماهیت هم تشکیکی است . که منشا این سخن اسفار ملاصدرا است . اگر این قضیه که می فرماید عین ثابت را می شود عوض کرد ثابت باشد ، آنوقت می بینیم قبل از اینکه ما برویم بهشت ، یزید و یارانش رفته اند .
حتی آیه قرآنی که با این معنا در تضاد است با تفسیر انفسی حل می شود . مردم بیچاره دارند آنها را لعنت می کنند. همه می خواهند شمر و قاتلین را دور کنند ولی امام حسین علیه السلام می گوید بیا!
ای عزادار این لعنت کردن ، کمال برای خودت است. با لعن کردن ، خودت به کمال می رسی. آنها(شمر و یزید و…) که دین و ناموس خدا را نابود نکردند .
آنها در روز قیامت برهان اقامه میکنند! و می گویند: اگر من نبودم شما عزاداری نمیکردید.الان ما چقدر باید متشکر شمر باشیم . اگر شمر قتال با سید الشهدا (علیه السلام) را رها می کرد چه میشد؟ حالا حضرت (علیه السلام) چند سال بیشتر عمر میکرد!
جناب نوح ۹۰۰ سال زحمت کشید ۷۰ نفر و امام حسین ۷۲ نفر ولی شمر با این کارش این همه خیل عزادران را جذب کرد!
حالا می بینید حق شمر هم هست اینهمه بالا بیاید. استعدادهایی در آنها (شمر و یزید و…) دیده میشود که معلوم میکند آنها هم چیزهایی دارند!
بله بله؛ منتها آن که در ذهن ما هست که جهنم آنها، این حرفی نیست؛ آری این عین ثابتش تا عوض بشود جان را به لب می آورد؛ …
دکتر دینانی اگر چه در رسانه های رسمی بسیار حاضر می شود اما از راحت انتقاد کردن هراسی
ندارد.
مخاطب انتقادهای صریح او دینداران و
مسلمانانی هستند که به قول او ، به اسلام عربی تحت سیطره فرهنگ عرب ایمان دارند نه به اسلام آسمانی ، محمدی و علوی. او در جای جای این گفت وگو تاکید دارد که دوگونه اسلام از آغاز رسالت پیامبر تا امروز که به نام اسلام طالبانی رائج است، وجود داشته و دارد. مدافعان و بزرگ شده های فرهنگ عربی با هرچه به نام فرهنگ ایرانی است سازگاری ندارند و با هرچه به نام ملیت است، مخالفت می کنند. ریشه ها و علل این مساله را با او بررسی کرده ایم.
بخشی از گفت وگوی ما را با این استاد برجسته فلسفه می خوانید
*****************
بحث ما درباره نوروز و آیین های نوروزی است که از سوی برخی به نام اسلام با آن مخالفت های می شود؟
اینها از دو رویکرد به اسلام و تفکرات اسلامی ناشی می شود. بعضی ها فکر می کنند هر چه ملی است اینها را ایرانی ها ساخته اند. این مسئله است. ما قبل از اسلام خیلی چیزها داشتیم. برخی می خواهند بگویند نیست. واقعیت است که در این مملکت بعضی از نوروز خیلی خوششان نمی آید. حرف و کلامشان نفوذ هم دارد. پس می گویند قبل از اسلام هر چه بوده کفر بوده و چرا می خواهید کفر را زنده کنید؟ بعضی ها فقط خوانده اند " ضرب زید عمرا" یعنی فقط عربی خوانده اند و محب عرب می شوند. اینها اساسا با ادبیات و فرهنگ پارسی آشنا نیستند. با فرهنگ ایرانی آشنا نیستند.
می دانید تحت فرهنگ عربی درمی آیند. ذهنیتشان می شود عربی . نه اسلامی . این عربی شدن با اسلامی شدن دو چیز است. بعضی ها زندگی شان، فکرشان، فرهنگشان و همه خمیرمایه شان عربی شده. نه اسلام محمدی. اسلام محمدی با اسلام عربی فرق دارد. حضرت محمد هم معجزه اش این است که از بین همین عرب های سوسمار خور، اسلام انسان ساز آسمانی را جا انداخت و گرنه معجزه نداشته است. ما به آسمانی بودن حضرت باور داریم.
وهابیت و اسلام القاعده مال همین عرب هاست . این فرهنگ عربی است. نه اسلام آسمانی. در طول این 14 قرن یک متفکر و فیلسوف عرب برای من پیدا کنید. اینها خلفای شان هم عربی بوده اند. فرق خلفا با علی این بود که اسلام علی، اسلام محمدی و اسلام آسمانی بود. نه عربی. من صریح می گویم که به حضرت علی ارادت دارم. نه به این عرب ها. چرا. چون علی یک انسان آسمانی است.
من ناسیونالیست نیستم اما به اسلام عربی هم مخالفم. می گویند چرا این طور می گویی؟ من نمی گویم. تاریخ و اندیشه انسان این را می گوید. بله که به علی ارادت دارم. این علی و فرهنگ اهل بیت است که با فرهنگ ایرانی و با همه فرهنگ های جهان تعامل و تفاهم دارد. والا مطمئن باشید اسلام عربی با هیچ فرهنگی کنار نمی آید. اسلام طالبانی با هیچ فرهنگی کنار نمی آید. امروز خطری که ما را تهدید می کند همین است.
اسلام علی را با اسلام عربی اشتباه بگیریم. اسلام عربی نه با نوروز بلکه با هیچ بخشی از فرهنگ ایرانی ما سازگار نیست. اینجاست که من به اینها که با نوروز و فرهنگ ایرانی مخالفت می کنند می گویم ببینید آدم از اول هر چه یاد می گیرد، به آن عشق می ورزد. برخی از این علمای ما که با نوروز مخالفت می کنند به این دلیل است که اینها فرهنگشان عربی شده. از اول عربی می خوانند و عربی فکر می کنند. فکر نمی کنند که قرآن آسمانی است حالا به زبان عربی هست، خب باشد. آسمانی بودن با عربی بودن دو تاست.
توجه فیلسوفان مسلمان ما به بن مایه های فرهنگ ایرانی چگونه بوده است؟
فیلسوفان ما همه به فرهنگ ایرانی توجه داشته اند. حالا
ملاصدرا کمتر توجه داشته. خیام و دیگران، بیشتر. مثلا ببینید خیام منجم ایرانی
بوده و تقویم جلالی را او تنظیم کرده است. خیام هیئت دان و ریاضی دان بی نظیری
بوده که الان اسمش در ناسا هست.
اما در راس همه
آنها ابن سینا قرار دارد که رساله نور را نوشته.
برای اینکه نور اصلا اولین بار در ایران مطرح شده است. قرآن هم خدا را نور معرفی کرده است. کلمه واجب والوجود و این دست کلمات یونانی است. اولین بار حضرت زرتشت، نور را مطرح کرده در عالم و اینها فکر می کنند که او مشرک بوده است. خیلی ها زرتشت را مشرک میدانند در حالی در حالی که اصلا مشرک نبوده و اولین موحد ایرانی پیش از همه اینهاست. خود ابن سینا هم از همه آیات قرآن آیه نور را تفسیر کرده است.
غزالی هم کتابی دارد به نام مشکاه الانوار. غزالی با اینکه متکلم و اشعری است و در بغداد تحصیل کرده اما این کتاب را درباره ایران نوشته که خیلی کتاب مهمی است. سهروردی که اصلا خودش را محیی و احیا کننده حکمت خسروانی می داند و بعد هم خود را تابع ابن سینا می داند. از طرفی ابن سینا مشایی نبوده و هزار سال است که به غلط این حرف را گفته اند.
ابن سینا در جایی گفته که : "این فلسفه ای که نوشتم و در شفا موجود است فلسفه عامه است. فلسفه ای که رسمی بوده و از یونان آمده و ما هم نوشتیم، برای اینکه نخواستیم مخالفت کنیم. اما ما به فلسفه دیگری دست یافتیم که عامه نمی دانند." این فلسفه 40 مجلد بوده که این اثر موجود نیست چرا که در حمله سلطان محمود از بین رفته است. مسعود غزنوی که آدم متعصبی بوده ، خانه ابن سینا را در این حمله آتش زده و این چهل مجلد سوخته. اگر این مجلد به ما می رسید ما الان فرهنگ دیگری داشتیم. این مجموعه درباره ایران بوده، همین آثاری هم که از او به رسیده رگه های ایرانی دارد مثل سلامان و الابصال، حی ابن یقظان و خود اشارات، مقامات العارفین که اشاراتی به حکمت ایران باستان دارد. سهروردی هم می گوید من پیرو ابن سینا هستم از جایی شروع کردم که او آنجا ختم کرد.
آن طور که تاریخ نشان می دهد در آن زمان در کل جهان، فقط حکمت ایران و یونان مطرح بوده است.
دقیقا درست است. در همین یونان کوچک و آتن پایتخت یونان بوده که البته هنوز هم هست چقدر حکمت وجود داشته. در کل اروپا، انگلیس و فرانسه ای نبوده. آن زمان اینها همه وحشی بودند. تنها جایی که در مغرب زمین حکمت داشته، آتن بوده است. آتن ارسطو و سقراط و افلاطون و هراکلیتوس داشته. ایران هم آن موقع هم حکمایی داشته. خود زرتشت یک حکیم بزرگ بوده است.
اینکه گفته می شود زرتشت پیامبر نبوده و کافر بوده صحیح است؟
خیر. اصلا. دقت کنید که در ایران حکیم و پیغمبر یک معنا داشته اند. پیغمبر به معنی پیام آور آسمانی است. چرا که حکمتش حکمت الهی بوده، حکیم همان است که یهودی ها به آن خاخام می گویند. در حکمت هم تبادلی بین ایران و یونان بوده است. در چین و هند هم خبرهای کمی بوده اما نه به اندازه ایران و یونان، این دو کشور از نظر فرهنگی در کل جهان مطرح بودند و در همین حال جنگ هم داشتند. ایران و یونان 3 جنگ داشته اند که چند بار ایران یونان را شکست داد و بعد اسکندر آمد، ایران را شکست داد. که ما اسکندر را بزرگ کردیم و لقب ذوالقرنین به او دادیم در حالیکه او مردک ضحاکی بود که هر چه بلا بود به سر ایران او آورد.
خشایارشاه در این جنگ ها تا آکروپلیس رفت. من وقتی در بلغارستان بودم، همانطور که می دانید مرز یونان است. دیدم بلغاری ها خیلی ایران را دوست دارند و برخی خود را ایرانی می دانستند، من پرسیدم چطور؟ گفتند وقتی خشایار شاه لشگر کشید به یونان در راه بازگشت عده ای از لشگریانش اینجا ماندند و بنابراین ما از نسل همان ایرانی ها هستیم.
بنابراین حکمای ما بسیار بودند اما گمنام هم بودند و بسیاری از آثار آنها هم از بین رفته در واقع بعد از اسلام این اموی ها لودند که سوزاندند که امروز در واقع همین القاعده هستند. این القاعده که الان به وجود نیامده. این طالبانی ها همیشه بوده اند. هر چه آثار ایرانی بود، چندین بار سوزاندند به خصوص آثار دینی و مذهبی ما را. این ها ریشه هایشان همه همان فرهنگ عربی اموی است که اول اشاره کردم. بنابراین آثار ایران نمانده اما بسیاری از آثار یونان مانده. این یک مسئله است.
مسئله دوم این است که مورخ بزرگی مثل هرودوت یونانی بوده است. درباره این سه جنگ هم نوشته اما طبعا چون یونانی است به نفع یونان نمی نویسد. اگر چه به ضرر ایران نوشته اما حداقل اسم ایران هست . عنادهایی بوده و دشمنی های که موجب شده تاریخ را مغرضانه بنویسد اما باز هم ما از هرودوت می فهمیم که ایران چه نقشی داشته. می پرسند از کجا می گویید آثار ایرانی ما را سوزانده اند و انکار می کنند. من می خواهم قیاسی برای شما بگیرم. ببینید نزدیک سه سال طالبان بر افغانستان حکومت کرده است. طالبانی که تربیت شده اموی ها هستند. در همین مدت 3 مجسمه بزرگ بودا را که میلیاردها تومان قیمت داشته منفجر کرده اند. یک استاد دانشگاه کابل به من گفت که هر چه کتاب فارسی بود آتش زدند. شما حساب کنید که 1400 سال ما این مسئله را داشته ایم.
آمدند آثار ما را از بین بردند،آنوقت تا حرف می زنیم می گویند شما ناسیونالیست هستید. ما ناسیونالیست نیستیم. دفاع از قوم و قبیله که نمی کنیم . من از فرهنگ دفاع می کنم. دفاع از فرهنگ که عیب ندارد. ما دارای فرهنگ غنی بودیم و به همین دلیل ایرانی ها اسلام را بهتر از عرب ها فهمیدند. هنوز هم بهتر می فهمند. گسترش اسلام با قلم ایرانی ها بوده است. جنگ تنها، پیش می رود اما فایده ای ندارد . ایرانی ها قلم زدند. ابن سینا و غزالی و این همه متکلم و فیلسوف از اسلام نوشتند. همین صحاح سته که برای اهل سنت و حدیث است هر 6 تای آنها ایرانی بودند. اینها مسائلی است که بعضی ها می خواهند نادیده بگیرند.
اسلام هم که آمده خدا را نور دانسته، الله نور السماوات و الارض. اسلام که ما قبل خودش را انکار نکرده، اما هنوز هم عرب ها با ما دشمن هستند. چرا چون این عرب ها قبلا زیر سیطره ایرانی ها بودند به خصوص در زمان شاپور که آنها را دست بسته به غاری در کازرون آورد و به همین دلیل این دشمنی دیرینه وجود دارد. اسلام هم که فاتح شد چون اینها اسلام را عربی می دانند، توانستند بر ایرانی ها مسلط شوند. ما اسلام را آسمانی می دانیم و آنها عربی و فرق است بین این نگاه ما و آنها. ما توانستیم که معارف اسلام را بفهمیم و گرنه عرب ها چه می کردند؟ خلاصه فقط با زور شمشیر که نمی شد. امروز هم نمی شود با فشار و تحکم و تحمیل و آدم کشی در دنیای امروز پیش رفت؟
در واپسین سالهای شاهنشاهی ساسانی اوضاع کشور آشفته گردید . به طوری که بعد از پادشاهی انوشیروان دادگر هرمزد بر تخت نشست و بعد از او خسرو پرویز که این دوره ها به نام دوره های شکوه و جلال ایرانیان نام گرفته است.ولی بعد از آنها در مدت کمتر از 6 سال در حدود 6 پادشاه بر تخت نشستند و اوضاع کشور رو به هرج و مرج میرفت . در سال 12 هجری یزدگرد سوم در یک کودتا نظامی توسط افسری به نام رستم فرخزاد بر تخت نشست تا شاید ایران به نظم گذتشه خود بازگردد . ولی یزدگرد جوانی میهن پرست ولی بی تجربه بود که برای پادشاهی لیاقت کافی نداشت . سلطنت او هیچ تاثیری در مرتب کردن اوضاع اجتماعی آن زمان نداشت و ایران به مرز فروپاشی و یا شاید بتوان گفت دور جدیدی از شاهنشاهی که افسران پارتی برای آن مبارزه میکردند قرار داشت .زیرا افسران پارتی در داخل با ارتش یزدگرد مقابله میکردند تا در یک کودتای نظامی به سلسله ساسانیان خاتمه دهند و سلسله جدیدی از پارتیان را روی کار بیاورند . با تمام این تواصیف در سال 11 هجری ابوبکر در مدینه به جای پیامبر نشست و جنگهای خونین را آغاز کرد که با نام "رده" معروف گردید . او همه قبایل مدینه را متحد کرد و همه را در زیر یک پرچم در آورد . خیزشی بزرگی در عربستان آغاز شده بود تا مرزهای عراق و ایران را از آن خود کنند . زیرا عربستان از صحراهای سوزان و گرم و غیر قابل زندگی تشکیل میشد و آنان در آرزوی دست یافتن به مکانهایی سرسبز و آب و علف دار بودند . بخت از ساسانیان برگشته بود و کشور در آستانه تحولی نو و شاهنشاهی جدیدی قرار داشت در سال 12 هجری "مثی ابن حارثه " به فکر افتاد تا حمایت مدینه را جلب کند و و با ابوبکر مذاکره نماید . او اوضاع آشفته ایران را تشریح کرد و از او خواست تا نیرو در اختیارش گذارد تا به جنوب فرات حمله کند و به نام گسترش اسلام غنایم بسیاری را کسب نماید . به گفته طبری : عربهای از شوکت و قدرت ایرانیان خبر داشتند و میدانستند که آنان ملتهایی هستند که جهان را به زیر سلطه خود در آورده اند . به همین جهت در فکر حمله به ایران نبودند و تنها قصد تصرف شهرهایی از عراق منجمله حیره را کردند . در سال 12 هجری "خالدبن ولید" رهسپار حیره شد و از تمام قبایل درخواست کمک نمود . او در این جنگهای رشادتهایی از خود نشان داد که نام وی را سیف الله گذاشتند ( شمشیر الله ) . به گفته طبری : در میان راه به حیره دهستان های بساری برای ایجاد رعب و و حشت به آتش کشیده شد و آنان را ویران نمودند . بعد از ورود به حیره مردم شهر توان مبارزه را در خود ندیدند و قراردادی فی مابین آنان منعقد شد تا سالیانه 190 هزار درهم به مدینه باج پرداخت کنند خالد ابن ولید پس از پیروزی "حیره" و فتح آن شهر به فکر تصرف "مناطق آرامی نشین" عراق افتاد . مردمان آنجا مسیحیان ایرانی بودند که با آرامش زندگی میکردند . وی لشگر بزرگی را روانه آنجا نمود . افسر ارشد شهر برای آنکه حاضر به تسلیم نگردید و حاضر به فرار هم نشده بود تصمیم به زنجیر کردن خود و سربازانش کرد . که این نبرد بعد ها به " ذات السلاسل " مشهور گردید . "طبری" مینوسد خالد پس از کشتن سربازان دربند که در حدود 700 نفر بودند - زنجیر آنان را به عنوان غنیمت برداشت و افسر مافوق را گردن زد . وزن زنجیرها "هزار رطل" گزارش شد که در حدود 450 کیلوگرم بوده است . این جنگ در شهر کاظمه در شمال کویت واقع بود که در آن زمان زیر مجموعه امپراتوری ایران بوده است . این نخسین بار در تاریخ بشریت بود که زنان و مردان ایرانی توسط عربان قتل عام می شدند.
فتح بحرین ایران و وادار کردن آنان به دادن خراج
در سال 13 هجری ابوبکر فوت میکند و مشاورش عمرابن خطاب با وصیت ابوبکر و آرای مردم خلیفه مسلمانان می گردد جنایاتی که عمر در تاریخ ثبت نمود برای بشریت تعجب انگیز بود . عمر در سال 13 هجری در ماه رمضان راهی فرات جنوبی شد .ولی بخت یار او نبود زیرا سپهسالار ایران به نام بهمن جازویه لشگری بزرگ برای مقابله با وی آماده ساخت . در این نبرد بیش از 4000 عرب کشته شد و فرماندهان و سربازان عربها به بیابانهای گریختند . در همین حین ایران مشغول درگیری های داخلی بود زیرا افسری به نام فیروزان با هواداران خود مشغول نبرد با رستم فرخزاد بود . بهمن جازویه با کمک مهران به یاری رستم شتافتند تا از کودتای داخلی فیروزان که از پارتیان بود خودداری کنند . طبری ذکر میکند : پارتیان بر ضد رستم و پارسی ها بر ضد فیرزوان نبرد میکردند عمر با "جریر ابن عبدالله" قراردادی منعقد ساخت تا هر چه زمین در جنوب عراق است و وی بتواند آنان را فتح کند یک چهارمش به تملک خود او و افراد قبیله اش در خواهد آمد و بقیه آن به مدینه تعلق دارد . این وعده عمر قبایلی مانند ( اشعر - همدان - نخع - کنده سکون - جز اینها ) را ترقیب کرد تا به سپاه اسلام در جنوب عراق بپوندند و یکی شوند . در نتیجه در سال 15 هجری لشگری عظیم وارد جنوب عراق شد و در نتیجه آبادیها ویران شد و زمینهای کشاورزی با خاک یکسان شدند
نبرد خونین ایرانیان در قادسیه
رستم در حدود چهار ماه در منطقه بلاش آباد در پادگان آن شهر که بعدها سابط نام گرفت اردو زد تا مبادا لشگر عربها نزدیک پایتخت ایران در تیسفون گردند . رستم از اوضاع ایران به خوبی آگاه بود زیرا خودش شاه را به سلطنت رسانده بود تا کشور به مرز فروپاشی نیافتد و خوب میدانست که درگیری های داخلی و کودتاهای چند تن از افسران پارتی و اوضاع کشور مانع از یکپارچگی ارتش ایران میشود .
رستم مذاکره با یزدگرد نمود تا شاهنشاه ایران را در خطر عربها قرار دهد . ولی یزدگرد که در فکر شکوه و جلال گذشته ایران بود و از اوضاع خراب ایران اطلاعی نداشت و از طرفی روحیه ملی و وطن پرستانه اش اجازه این را به او نمیداد که با عربها از در مذاکره در آید فرمان حمله را صارد نمود او چندین بار به عربها کمک نموده و آنان را از قحطی بیرون آورده بود و همیشه از آنان در برابر کشورهای متجاوز محافظت نموده . لیکن هرگز تصور نمی کرد روزی آنان قصد تجاوز به امپراتوری ایران را داشته باشند . بنابراین رستم را وادار به جنگ نمود . ولی باز رستم چندین تن از فرماندهان عرب را دعوت به ایران کرد تا گفتگو کنند . ولی هیچ نتیجه ای در بر نداشت بلاذری مینویسد : که " بص بهری " هزار درهم پول و یک طیلسان به خالد داد و تعهد کرد در تمام امور با لشگر عرب باشد و ضد ایران وارد جنگ شود و افرادش به عنوان جاسوسان مدینه وارد ایران شوند . سپس ابوبکر نامه ای به وی داد و وعده کارگزاری خلیفه مسلمانان را به او داد رستم فرخزاد در محرم سال 16 هجری با سپاهی 60 هزار نفری از فرات عبور کرد و در کنار شعبه ای از فرات اردو زد . به گفته طبری رستم چنیدن مذاکره با فرماندهان عرب کرد ولی آنان تنها سه راه را برای او گذاشتند : یا مسلمان شوند - یا بجنگند و کشته شوند - یا حاضر به دادن خراج گردند . طبری اذعان دارد که بعد از این پیشنهادات رستم با فرماندهان ارتش و شاهنشاه گفتگو نمود . ولی هیچ کدام حاضر به باج دادن به عربها نشدند . "طبری" رستم را پس از این گفتگو همیشه برای ایران در حال گریه مینامد .او میدانست که این نبرد آخرین جنگ او خواهد بود و ایران به دست عربها فتح خواهد شد . رستم از رود حیره عبور کرد و دربرابر لشگر عربها صف آرایی نمود . در این هنگام به گفته بلاذری طوفانی سخت و گرد و غبار بزرگی در بیابانهای شمالی به راه افتاد که طوفان در جهت چشم لشگر ایرانیان بود و موافق جهت لشگر عرب . رستم پس از دیدن این منظره گفت : بنگرید که امروز روز جنگ است و باد هم به کمک عربان آمده است و از روبرو بر ما میوزد . فریادهای لشگر عرب از دور به گوش میرسده است . به گفته طبری در نبرد قادسیه 33 قبیله عرب با لشگر سعد ابی وقاص همراهی نمودند . عرب چیزی برای از دست دادن نداشت . او آمده بود تا یا به سرزمینهای پر نعمت ایران دست پیدا کند و یا در راه خدا کشته شود . جنگ آغاز شد و روز نخست ایرانیان 500 تن از عربان را کشتند . بیشترین کشته شدگان از قبیله بنی سعد بود . روز دوم ایرانیان بر عربها چیره شدند و بیش از 2000 تن از آنان کشته شدند . در این نبرد 4 تن از سرداران بزرگ ایران به نامهای پیروزان - بندوان - بهمن جازویه - بزرگمهر همدانی کشته شدند . روز سوم نیز همین گونه بود و عربها دست به شگردی نطامی زدند و چشم فیلهای سپاه را کور کردند و آنان به حالت رمیده شدند و تعداد کثیری از ایرانیان در زیر دست و پای فیلان کشته شدند . روز چهارم نبرد تا پاسی از شب ادامه داشت پس از فرارسیدن شب ایرانیان به اردگاه های خویش بازگشتند و سلاحها را بر زمین نهادند و استراحت کردند . چند ساعت پس از این استراحت شبیخون بزرگی از لشگر عرب به سوی ایرانیان وارد شد و نبرد خونینی در شب هنگام شروع گشت و عده کثیری از ایرانیان و عربها کشته شدند . در همین شب به گفته طبری رستم توسط یک عرب سر بریده شد و شالوده ارتش ایران با کشته شدن رستم فرخزاد از هم پاشیده شد و به ترتیب فرماندهان به قتل رسیدند.
با کشته شدن رستم سپاه ایران به حالت متزلزل در آمد و خود شاهنشاه یزدگرد در راس ارتش قرار گرفت و آماده مقابله با مسلمانان در برابر هجوم آنان به پایتخت گشت . به گفته طبری جنوب عراق بعد از فتح مسلمانان ویران و روستاها و شهرهای آنجا دچار قحطی شد و در سال 17 هجری بخش زیادی از مردم آنجا از گرسنگی تلف شدند . وبا و بیماریهای مرگبار روانه آنجا شد حدود 9 ماه از رخداد قادسیه سعد ابی وقاص چندین لشگر روانه ماورای فرات کرد . در این هنگام یزدگرد در منطقه بابل عراق بر کرانه فرات مستقر شده بود تا سد راه لشگر مسلمانان از ورود به پایتخت ایران شود . مهران - هرمزان - نخویرگان که از سرداران ایران بودن وی را یاری دادند فیروزان حدود 9 ماه پس از قادسیه از سعد ابی وقاص شکست خورد و لشگرش کشته شدند و بابل به تصرف سعد در آمد . این فتح مسلمانان را نزدیک به تیسفون کرد و خطر حمله جدی شد . "هرمزان" برای جمع آوری لشگری از مردم راهی اهواز گشت . "فیروزان" به همین قصد راهی نهاوند شد . "شهریار درکوتی" به نزدیکی تیسفون رفت و در انجا مستقر شد . "نخویرگان" در غرب تیسفون در ناحیه شرقی بابل مستقر شد . "فرخان و پیهومان" هر کدام در نواحی از جنوب غرب تیسفون مستقر شدند . ولی باز این لشگر آرایی ها ایرانی ها در برابر عربهای جنگجو و قبایل متعدد عربستان ناچیز بود و از طرفی دیگر کشور در مرحله بحران قرار داشت . به گفته طبری شمار لشگر عرب بیش از 100 هزار مرد جنگجو بوده است . لشگر ایران بعد از مقاومت هایی شکسته شد و عربان تیسفون را محاصره کردند . در نتیجه یزدگرد از ناحیه غرب پایتخت به شرق تیسفون منتقل شد . شهر تیسفون یکی از آبادترین - پررونق ترین - زیباترین و متمدن ترین شهرهای خاورمیانه بود . ثروتهای 1200 سال شاهنشاهی ایران در آنجا اندوخته شده بود . مجسمه های طلای پادشاهان گذشته - مجمسه طلای حیوانان - تاج های شاهنشاهی نوشیروان و خسروپرویز - جامهای زرین چندین هزار ساله و . . . از طرف دیگر خبر این منابع ایران به گوش مردمان عربستان رسید و به گفته تاریخ نویسان عرب بیش از نیم میلیون نفر برای بدست آوردن این جواهرات و طلاها روانه تیسفون شدند . مدافعان ایرانی بیش از دو ماه مقاومت نمودند . در همین حین هیئتی از ایران جهت صلح و پیشنهاد دادن جنوب عراق راهی لشگر عربان شد . ولی مسلمانان آن را رد کردند و محاصره شهر را ادامه دادند . در نتیجه مردمان از گرسنگی گربگان و سگان شهر را خوردند و به تدریج از روی ناچاری شهر را تخلیه کردند تیسفون غربی در سال 19 سقوط کرد . چند ماه بعد کل پایتخت به تصرف عربها در آمد . طبری در این گزارش مینویسد : مسلمانان مهاجم در شهر به کافورهای بسیاری برخوردند و به خیال آنکه آنها نمک هستند کافورها را در غدا ریخته ولی بعد از طعم تلخ کافور متوجه شدند که نمک نیست . آنان کافورهای بسیاری را به یک تاجر دادند و از او در قبال آنهمه کافور یک پیراهن گرفتند .طبری ذکر میکند : عده زیادی از مسلمانان وقتی جامهای طلا را در کاخ دیدند رنگ سفید نقره را به رنگ زرد طلا ترجیح دادن و فریاد میزدند - چه کسی حاضر است که جامهای زرد را با جامهای سفید عوض نماید . . بلاذری درباره فتح شهر ابله مینویسد : جنگجویان مسلمان در شهر با کلوچه های ایرانی برخوردند که به آنان گفته شده بود این کلوچه های باعث فربه شدن انسان میشود . سپس آنان تعدادی از این کلوچه ها را خوردند و به بازوان خود نگریستند و پرسیدند پس چرا هیچ تفاوتی حاصل نشد ؟؟؟؟ طبری گنجینه ایران در تیسفون را بالغ بر 865 میلیون درهم تخمین زده است که در تاریخ بشریت یکی از بی سابقه ترین اموال حکومتی بوده است . وی میگوید - بعد از آنکه خمس این مبلغ برای خلیفه جدا شد - بقیه جواهرات و گنجینه پادشاهان گذشته ایران بین 60 هزار جنگچوی مسلمان تقسیم شد و به هر کدام از آنان 12 هزار درهم رسید . یکی دیگر از فجایع تاریخ ایران پاره شده فرش بهرستان بود این فرش که در 900 متر مربع ( 60 ذرع در 60 ذرع ) از ابریشم و زمرد و جواهرات بافته شده بود نمونه ای از هنر و عظمت ایران بود و شاهان را در شکارگاه و بزمهای سالانه و باغهای وسیع نشان میداد . مسلمانان فرش بهارستان را روانه مدینه نمودند تا خلیفه از آن بهره برد . عمر با دیدن این هنر شگفت تاریخی بر آن شد تا آنرا تکه تکه کنند وبین مسلمین تقسیم کنند. یکی دیگر از افتخارات تاریخ ایران درفش ملی کاویانی بود که از زمان اردشیر بابکان تا آن روز دست به دست چرخیده بود و هر پادشاهی به آن جواهری نصب مینموده و در تمام جنگهای به عنوان پرچم ایران حمل میشده زیرا آنرا یادگار فتح کاوه آهنگر و درفش چرمی او علیه ضحاک میدانستد . مسعودی مینویسد : درفش از پوست پلنگ ساخته شده بود و نگینهای یاقوت و مروارید و جواهرات سلطنتی به آن آویزان بوده مسعودی قیمت درفش کاویانی را بالغ بر دو میلیون و دویست هزار درهم تخمین زده است مسعودی اذعان میکند که درفش اصلی در خزانه ملی نگهداری میشده و درفشی مشابه در جنگهای برده میشده است . به گفته وی عربها اورنگ سلطنتی خسرو پرویز و دیگر اشیایی که از طلا ساخته شده بودند مانند مجسمه سر پادشاهان گذشته را ذوب کردند و از آن شمش طلا گرفتند !! "سعد" که مرد زیرکی بود از دیدن آنهمه جلال و جبروت یکه خورد و تصمیم بر آن گرفت که در آنجا بماند و سپاهیان دیگری را روانه جنگ با ایرانیان کند تا خود از آنهمه بزرگی و عظمت و زنان زیبای روی ایرانی که به اسارت در آمده بودند بهره گیرد . که بعدها برادرش چندین بار به این کار او اعتراض نمود.
نبرد خونین جلولا - تکریت و خانقین
به گفته طبری سپاه اعراب 80 بار به شهر جلولا حمله کرد . زیرا نیروزهای ایرانی به مقابله برخواسته بودند . اما فرمانده ایرانیان شخصی به نام خرزاد خرهرمزد ( پسر عموی رستم ) بود که تا آخرین دم جنگید . به دلیل طولانی شدن جنگ نیروهای اعراب چنیدن ماه در نزدیکی جلولا منتظر ماندند . در همین اثنا چنیدن لشگر به شمار عربها اضافه شد . آنان شروع به آتش کشیدن مزارع و روستاهای اطراف کردند تا رعب و وحشت در دل مردمان شهر جلولا ایجاد شود . به گفته طبری مهران جان سالم بدر برد ولی در جنگ دیگری کشته شد . ولی فیروز از دیگر مبارزان ایرانی خود را به شادفیروز رساند تا لشگری برای مبارزه مهیا کند . جلولا به رسم دیرینه عرب تاراج شد و غنائم بسیاری بدست آمد . به طوری که به هر مسلمان 9000 درهم رسید . ( طبری ) خمس گاوها و گوسفندان شهر که به مدینه فرستاده شد بالغ بر 6 میلیون درهم شد . ایران به دلیل آنکه 8 قرن در مقام امپراتوری منطقه قرار داشت و قبل از آن بزرگترین کشور آسیا به حساب می آمده دارای ثروتهای بیکرانی بود که به دست اعراب افتاد . پس از سقوط پایتخت یزدگرد پادگان شادفیروز را بدست "خسروشنوم" سپرد و خود با سپاهی راهی ری شد تا لشگری از مناطق اطراف جمع آوری وبازگردد..خوزستان از سال 17 زیر یورش اعراب قرار گرفت . مهمترین قبیله تارجگر "عرب بنی" تمیم نام داشت . "هرمزان" از خاندان قدیمی خوزستان بودند . او لشگری را مهیا ساخت تا جلوی ارتش عرب را بگیرد . پس از رسیدن سپاه اعراب به "بازار خوزی ها" آنجا را تاراج نمودند و هرمزان در مناطق اطراف شکست خورد و حاضر به تسلیم شد . طبق قراردادی که منعقد شد مناطق "مهرگان کدک" و "هرمزاردشیر" در دست وی باقی ماند و او والی شهر شد و او یکی از باجگذاران مدینه شد . ولی قرارداد صلح چند ماهی دوام نیافت وهرمزان دست به شورش زد . دوباره لشگری عازم شهر شد برای بار دوم قرارداد منعقد شد . ولی باز هم دوام نیافت و هرمزان مجبور به عقب نشینی به شوشتر شد .به گفته طبری بیش از 80 حمله به شوشتر برای نابودی هرمزان صورت گرفت .وی با هوادارانی که داشت به درون دژی قرار گرفت و مبارزه کرد . اعراب دژ را محاصره کردند ولی او حاضر به تسلیم نشد . در نهایت وی مجبور به درخواست امان نامه داد . او را بسته شده به مدینه بردند وی اولین سرداری بود که زنده تحویل خلیفه مسلمانان میشد . در نتیجه عمر به وی گفت که یا اسلام بیاورد و یا کشته شود . وی با پذیرفتن اسلام جان خود را حفظ کرد . عمر برای او خانه ای تهیه کرد و مقرری 2000 درهم در سال تائین کرد . بعدها که عمر ابن خطاب امیرالمومنین توسط ایرانیان ترور شد معلوم گشت هرمزان یکی از تهیه کنندگان این ترور بوده است هرمزان بعدها توسط عبیدالله پسر عمر کشته شد . از اموال شوشتر به هر سوار 3000 درهم رسید و هر پیاده 1000 درهم . سال 21 هجری
نبرد خونین نهاوند - ری - دماوند - اهواز با لشگراعراب
به گفته طبری در نبرد نهاوند به فرماندهی فیروزان سپهسالار دلیر ایران به قدری از ایرانیان کشته شد که زمین از خونها لغزنده شد و اسبان لیز خوردند و لاشه ها در شهر فراوان در سال 21 هجری . در سال 22 هجری به گفته طبری ری به دست نعیم ابن مقرن تاراج شد و ثروتهایی که از ری به دست مسلمانان افتاد دست کمی از فتح کاخ سفید تیسفون پایتخت امپراتوری ایران در بغداد نداشت . که پس از فتح ری مقرر شد این شهر 500 هزار درهم در سال به کوفه باج دهد . پس از ری نوبت به دماوند رسید و فرماندار شهر که "مهست مغان مردانشاه" بود راهی جز تسلیم نداشت مقرر شد سالانه مبلغ 200 هزار درهم باج به کوفه پرداخت نماید
فتح گناوه
در مدارک عربی از این شهر به نام "توج" یاد شده است و طبری از زبان یکی از کشتارگران عرب چنین می نویسد : تلاش برای تصرف شهر مدت زیادی به طول انجامید ولی سرانجام ایرانیان شکست یافتند و کشتار زیادی از آنان در شهر شد و تمامی اموال آنان تاراج گردید طوایف دیگری که در اطراف سواحل جنوی خلیج فارس بودند و دین شان مسیحی بود تسلیم شدند و حاضر به پرداخت خراج گردیدند . ولی فرمانده ارتش شهر که شخصی به نام " شهرک" بود حاضر به تسلیم نشد و در نتیجه در "ریشهر" اردو زد و آماده نبرد با مسلمانان عرب شد و در نبرد سختی که میان آنان روی داد وی کشته شد و اطرافیان اش به قتل رسیدند . بلاذری مینویسد : مبارزه به طول انجامید ولی در نهایت ایرانیان و شهرک کشته شدند و شهر به دست عربهای مسلمان فتح شد و غنایم زیادی را بدست آوردند . بعد از آن "فسا و داراب" بدست لشگر مسلمانان تصرف شد . طبری در باره قصد حمله عربها به شهر "مک کران" ( واقع در سیستان و بلوچشستان امروزی ) میگوید : عمر درباره این شهر از فرمانده لشگرش پرسید : این شهر چگونه است ؟ وی گفت - دشتی است کوهستانی - آبش گل آلود - میوه اش کهور - مردمانش قهرمان - خیرش ناچیز - شرش دراز و فراوانیش انداک . عمر گفت تا زمانی که مردم از من اطاعت میکنند لشگری به چنین جایی نخواهم فرستاد . لیکن عمر کثیف و پر از کشتار "عمر بن خطاب" کفاف نداد و او به دست ایرانیان ترور شد و به هلاکت رسید . پس از وی عثمان به خلافت رسید و او 1.5 سال لشگر کشی به ایران را به تعویق انداخت.
بلاذری تاریخ نگار مشهور عرب در باره مقاومت ایرانیان در برابر مسلمانان در سالهای 16 تا 23 هجری این چنین مینویسد
عتبه ابن غزوان " به شهر ابله حمله کرد و با مردمانش جنگید و شهر را با کشتار و قوه قهریه تصرف کرد . سپس به سوی فرات رفت ( شهرکی در نزدیکی کوفه ) که مقابلش فرمانده ایران بود به نام "مجاشع ابن مسعود سلمی " که به دستور شاهنشاه ایران والی آن شهر شده بود زیرا شاهنشاه ایران از خود مردمان همان شهر ها والی یا فرماندار انتخاب میکرد . "عتبه ابن غزوان" با وی با جنگ وارد شد و پس از جنگ خونین پیروز بیرون آمد و شهر با قوه قهریه گشوده شدسپس به "مذار" در بین کوفه و بصره لشگر کشید . مرزبان آنجا که ایرانی بود با مردمان شهر مقاومت نمودند و جنگیدند ولی شکست خوردند و تمام کسانی را که با وی بودند بوسیله "عتبه" فرمانده مسلمانان گردن زده شدند . سپس "عتبه" فرمانده عرب به سوی "دشتمیشان" لشگر کشید . مردم آن شهر برای مبارزه آماده شدند و در صدد حمله آمدند . عتبه تصمیم گرفت به آنان شبیخون بزند . زیرا که شبیخون سبب مرعوب شدن و کشتنشان می گردد .بعد از آن عتبه با مردمان شهر فرات وارد نبرد شد .همسر عتبه در جنگ حضور داشت و فریاد میزد اگر پیرزو نشوید شما را به خودمان راه نخواهیم داد . پس از نبرد با ایرانیان شهر فتح شد و غنایم جنگی نصیب لشگریان عرب شد در این جنگ تنها کسی که سواد خواندن و نوشتن داشت زیاد ( ابن سمیه ) بود که وی جوانی کاکلی بود و مامور صورت برداری از اموال مردمان شهر بود . وی روزی دو درهم حقوق دریافت میکرد .در آن زمان عتبه - "مغیره بن شعبه" جانشین وی در بصره بود . ( عراق جزوی از کشور ایران به حساب می آمده است) پیمان صلح به زودی بین "دهکان میسان" و مسلمانان عرب نقض شد و ایرانیان مسیحی آنجا از در مبارزه برخواستند . مغیره بن شعبه به مسیحیان حمله ور شد و دهدار آنجا را به قتل رساند زمینهایشان را مصادره کرد و گزارش کشتار آن شهر را برای عمر فرستاد . عمر فرمان والی شهر را برای مغیره صادر کرد و او والی بصره شد و چندین سال در این مقام بود تا زمانی که موضوع زنای او با زن شوهر داری فاش شد .مغیره فرماندار بصره شد و بعد از آن به آبادی موسوم به "بازار اهواز" حمله برد و فرماندار انجا را ( دهکان بیرواز ) مجبور به صلح نمود . ولی صلح بعد از مدتی توسط ایرانیان نقض شد و جنگ شروع گشت . ابوموسا اشعری که بعد از او فرماندار بصره شده بود راه وی را ادامه داد و بازار اهواز و نهرتیری ( تیره رود ) را با جنگ شکست داد و آنجا را فتح نمود . در نتیجه روستا پس از روستا و رودی پس از رود گشوده شد و عجمان ( ایرانی ها ) از برابر آنان گریختند و مسلمانان زمینهایشان را گرفتند و از مجوسان ( زرتشتیان ) خراج گرفتند و یا به اسلام گرویدند و یا مبارزه کردند و کشته گردیدند.
بلاذری در باره نحوه برخورد با اسیران ایرانی مینوسید
در یکی از جنگها در نواحی خوارزم عربان شمار بسیار زیادی اسیر گرفتند . زمستان و سرما بود . در راه بازگشت رختهای ایرانیان از آنان گرفته و کنده شد .عده کثیری از اسیران از سرما و یخ تلف شدندپس از تمام فتوحات تنها گیلان و مازندران که طبرستان نامیده میشد در زمان معاویه تن به باجگذاری نداد و شورشی شدند و کفر می وزریدند . بلاذری درباره آنان میگوید : "جمیع اهل طبرستان حرب بودند" . در یکی از لشگر کشی اعراب مسلمان به طبرستان به رهبری "هبیره شیبانی" 10 هزار جنگجوی مسلمان راهی آنجا شدند . ولی دیلمان راه را در نواحی کوهستانی بر روی لشگر اعراب بست . جنگ درگرفت و 10 هزار نفر لشگریان اعراب کشته شدند به صورتی که حتی یک نفر هم نتوانست به کوفه و شام برگردد . تاریخ نویسان عرب از این واقعه به عنوان یکی از فجیع ترین جنگهای اسلام نام میبردند و مینویسند : مسلمانان کثیری در نبرد با مردمان طبرستان به شهادت رسیدند. در سال 78 هجری که "عبدالملک" اختیار مطلق در امور ایران و عراق را به "حجاج ابن یوسف ثقفی" داد . وی "عبیدالله ابن ابی بکره" را به حاکمیت سیستان گذاشت و "مهلب ابی صفره" را به حاکمیت خراسان گماشت . "عبیدال"له به دستور "حلاج" به کابلستان لشگر کشید ولی کابلشاه او را در دره های قندهار به دام انداخت و محاصره نمود کابلشاه از او درخواست 500 هزار درهم خسارت جنگی برای شروع کننده جنگ نمود و همچنین تعهد دهند دیگر به ملک آنان تجاوز نکنند . لیکن سپاه عرب نپذیرفت و جنگ آغاز شد . اکثر سپاه اعراب کشته شدند و خود عبیدالله مجبور به فرار شد که در راه بیابان از پای در آمد و همگان کشته شدند . حجاج برای جبران این فاجعه برای سپاه خدا مجبور به لشگر کشی بزرگی با 40 هزار تن از شیعیان کوفه و بصره شد . فرمانده این لشگر "عبدالرحمان پسر محمد ابن اشعث" بود . او با سپاهش وارد کابلستان شد و پس از فتوحاتی از در صلح با آنان در آمد و به گفتگو پرداخت . لیکن حجاج از این کار او به خشم آمد و او را سرزنش نمود . سپس جنگی میان هردو درگرفت که در حدود 3 سال در عراق به طول انجامید . و هزاران کشته برجای گذاشت . سرانجام "عبدالرحمان" شکست خورد و به کابلستان فرار کد . کابلشاه وی را گرفت و تسلیم حجاج نمود و پاداش 1میلیون درهمی دریافت کرد و همیچنین حجاج متعهد شد که سپاه اعراب وارد کابلستان نشود و باعث کشته شدن افراد آنجا نگردد .سپس حجاج بنای امپراتوری عرب پایه گذاشت و مرزهای این امپراتوری را سامان داد . او سیستم مالیاتی کشورش را که از ایرانیان گرفته میشد را مرتب نمود . بیت المال را که از غنایم جنگی ایرانیان به دست آمده بود را بین عربها تقسیم کرد . حجاج در سال 78 هجری سیستم اداری کشور را به گفته بلاذری از زرتشتیان پارسی گرفت و در آنجا اجرا کرد
تاریخ بخارا در مورد رفتار اعراب با ایرانیان اینگونه می نویسد
بیکند شهری بود از سغد . سغد مرکز تجاری بین المللی در شرق ایران در زمان ساسانیان بود و شهری بسیار زیبا و ثروتمند . اندربیکند" مردی بود که وی را دو دختر با جمال ( زیبا ) داشت . ورقا ابن نصر " فرمانده سپاه اعراب هر دو دختر را از خانه بیرون کشید . مرد ایرانی گفت : در میان این شهر بزرگ چرا دختران مرا میبری ؟ ورقا پاسخی نداد . مرد بجست و کاردی بر وی بزد . ورقا زخمی شد ولی کشته نشد . چون خبر به قتیبه رسید . گفته شد که همه شهر "حرب" هستند . در نتیجه شهر به کلی منهدم گشت . مردان قادر به جنگ قتل عام گشتند و اموال شهر به تصرف در آمد . سپس کشتار سمرقند و خوارزم شد . بعد از آن گرگان به محاصره "یزید مهلب" در آمد . طبری مینویسد او به مناسبت این مبارزه طولانی ایرانیان طبرستان با اعراب و کشتن عده زیادی از مسلمانان در آنجا آنقدر از مردمان آنها خواهد کشت که خونشان به جریان بیافتد و آسیاب ها بگردش درافتد و با خون آنها گندم و نان بپزند . محاصره بعد از 7 ماه به پایان رسید .یزید مهلب 1000 نفر را در دره ای برد و همگان را قتل عام نمود . ولی خونشان به جریان نیافتاد . لیکن دستور داد آب را به خونها ببندند تا جریان بیافتد گزارش این نبرد حاکی از آن است که 14000 هزار ترک در شبه جزیره و 40000 تن ایرانی در نبرد گرگان کشته شدند و هزاران اسیر بدست آمد و 30 میلیون درهم غنائم بدست آمد . که یک پنجم آن به مبلغ 6 میلیون درهم راهی دمشق شد .بدین ترتیب آخرین منطقه از ایران ( طبرستان ) به زیر یوق سپاه اعراب در آمد.طبری می نویسد:پس از فتوحات گسترده سپاه اعراب و کسب غنایم بسیار برای مردمان عرب عده زیادی از مسیحیان سواحل فارس کفر ورزیدند و گفتند خود مسلمانان با یکدیگر در اختلاف و جنگ هستند دین ما حداقل باعث خونریزی و ایجاد ناامنی برای ملتهای دیگر نمی شود . پس اسلام را رها کردند و مسیحی شدند در شورشی که یکی از خوارج به نام " خریت ناجی " ( خوارج نهروان ) طراحی نموده بود - عده زیادی از ایرانیان در آن شرکت کرده بودند . گروه خریت ناجی در جنگی بین آنان و نیروهای علی مجبور به عقب نشینی به خوزستان شد مردم شهر که حاضر به پرداخت خراج نبودند به خوارج پیوستند . به گفته طبری " معقل ابن قیس ریاحی " جهت سرکوب ایرانیان خوزی تبار و خوارجی راهی آنجا شد . در نتیجه 70 تن از خوارج و 300 تن از ایرانیان کشته شدند . سپاه معقل نامه ای نوشت و گفت رامهرمز را شکست دادیم و خوارج و ایرانیان کافر را مانند اقوام "عاد و ارم" نابود کردیم . سپس خریت ناجی به سواحل پارس فرار نمود . در آنجا عده از ایرانیان به او پیوستند و کفر ورزیدند .سپس یکی از خوارج به نام "ابومریم سعدی" که از شخصیتهای اصلی فتوحات ایران بود در کردستان قیام کرد وی با گروهی 400 نفری که 4 نفر آنان عرب بودند و بقیه آنان ایرانی راهی مدائن شدند . مدائن را آنان فتح کردند و راهی کوفه شدند . لشگری 700 نفری به فرماندهی " شریح ابن هانی" جهت سرکوب آنان بسیج شد لیکن خوارج که ایرانیان آن را تشکیل میدادند پیروز شدند و شایع شد که شریح کشته شده است . طبری مینوسید : ابومریم و یارانش کشته شدند و اثری از آنان نماند.در سال 37 هجری "سهل ابن حنیف با شورش ایرانیان از آن شهر بیرون رانده شد . سپس در کرمان و خوزستان شورشهای مشابهی صورت گرفت . به گفته طبری : ایرانیان با خوارج همکاری نمودند و بر ضد لشگریان اعراب کوشیدند . در سال 36 نیز اعراب به کلی از خراسان بیرون رانده شده بودند . زیرا خراسان در کنترل ایرانیان باج گذار قرار داشت .
طبری اضافه میکند : "جعده" به ابرشهر ( نیشابور) رسید و ایرانیان آنجا کافر شده بودند و از دادن خراج خودداری می نمودند . مردم نیشابور مقاومت کردند و سپاه اعراب بی نتیجه به کوفه بازگشت . طبری مینویسد : بعد از ناکام ماندن خراسان "خلید ابن قره یربوعی" روانه خراسان شد سپاه شهر ها را محاصره کرد و بعد از مدتی شهر به تسلیم گشوده شد و قرارداد باجگذاری بسته شد بعد از آن مردمان سیستان شوریدند و "امیر ابن احمر یشکری" که از قهرمانان عرب بود با شورش مردم از شهر بیرون شد و از پرداخت باج سرباززدند . بلاذری مینویسد بدلیل آنکه فتوحات داخلی ایران ثروتهای بیشتری را نسیب لشگریان اعراب مینمود بیشتر مایل به گشودن شهرهای ایران بودند.طبری می نویسد : سعید ابن عاص" لشگری راهی گرگان نمود . مردم آنجا از راه صلح آمدند . سپس 100 هزار درهم خراج و گاه 200 هزار درهم خراج به اعراب میدادند . لیکن قرارداد از طرف ایرانیان برهم خورد و آنان از دادن خراج به مدینه سرباز زدند و کافر شدند . یکی از شهرهای کرانه جنوب شرقی دریای خزر شهر "تمیشه" بود که به سختی با سپاه اعراب نبرد کرد . "سعید عاص" شهر را محاصره کرد و آنگاه که آذوقه شهر به اتمام رسید مردم از گرسنگی زنهار ( امان ) خواستند . به آن شرط که سپاه "سعید ابن عاص" مردمان شهر را نکشد . لیکن بعد از عقد قرار داد سعید تمام مردمان شهر را به جز یک نفر را در دره ای گرد آورد و تمام افراد شهر را از لب تیغ گذراند.
بلاذری مینوسید :
"اشعث ابن قیس" آذربایجان را فتح کرد و درب آن شهر را به روی سپاه اعراب گشود . در زمان عثمان وی والی آذربایجان شد او شماری زیادی از خانواده های عرب را روانه آذربایجان کرد تا در آنجا سکنی گزینند . عشایر عرب از بصره و کوفه و شام راهی آذربایجان شدند . به گفته وی عده معدودی از عربان زمینهای عجمان را خریدند . لیکن اکثر عربان برای مصادره کردن زمینهای مجوسان با یکدیگر مسابقه نمودند - یعنی هر گروهی هرچه میتوانست مصادره میکرد . بدین صورت اموال و زمینهای ایرانیان یکی پس از دیگری به تاراج گذاشته شد .
نبرد خونین استخر و گور و سیستان
در سال 24 ابوموسی اشعری روانه پارس شد .ولی مقاومتی گروهی از مردم بر ضد آنان آغاز شده بود . در سال 28 او از ریاست بصره خلع شد و جوانی به نام عبدالله جایگزین وی شد . او بی درنگ راهی خوزستان شد . زیرا خوزستانی چندین بار شوریده بود و او برای آرام کردن آنان روانه آنجا شده بود . در همین زمان او فردی به نام عبیدالله ابن معمر را مامور لشگری کشی به استخر و گور کرد. نیروهای ایرانی مبارزه در مقابل آنان ایستادگی کردند و سپاه عرب را در رامگرد شکست داد و عبیدالله را به قتل رساند . بعد از وی خود عبدالله عامر با سپاهی راهی استخر شد . از آنجا که نیروهای نظامی شهر با یکدیگر متحد شده بودند عامر نتوانست آنان را شکست دهد . و مجبور به عقب نشینی به گور کند . مردمان گور درصدد مبارزه بر آمدن و بیش از یکسال به طور مداوم استخر و گور در حال جنگ و جدل پراکنده بود . ولی عربهای میدانستند که استخر شهر سلطنتی ایران بوده و زمانی مقدس و دارای اشیای ارزشمندی است به همین دلیل دست از آن برنداشتند و ادامه دادند . سرانجام در سال 29 ابتدا گور از پای در آمد و به کلی منهدم گشت و بعد از آن استخر و سکنه آن به کشتار شدند . بلاذری مینویسد : پس از فتح استخر همه مردمان شهر از لب تیغ گذشتند . کسی جان سالم بدر نبرد .بلاذری میگوید : عامر سوگند یادکرده بود بعد از اینهمه مدت مقابله ایرانیان استخر در برابر لشگر اعراب پس از فتح آنان - آنقدر از مردم آنجا خواهم کشت که جوی خون سرازیر شود .بلاذری کشته شدگان ایرانی را در گور حدود 40 هزار تن تخمین زد . او خبر از قتل عام بیش از 100 هزار تن ایرانی در استخر توسط عبدالله عامر خبر میدهد . او انتقامی دهشتناک و بیسابقه گرفته بود . عامر بعد از پارس راهی کرمان شد . زیرا خبر از مکان یزذگرد یافته بود . او لشگری به فرماندهی مجاشع را راهی آنجا کرد بلاذری مینویسد : پس از کشتار مردم کرمان و جیرفت و سیرجان که دربرابر عربها ایستادگی کرده بودند عده ای کثیر از ایرانیان از منطقه نقل مکان کردند و راهی سیستان شدنددر سال 30 ربیع ابن زیاد حارثی با لشگری راهی سیستان شد . دهها و روستاهای سیستان یکی پس از دیگری با مقاومت مردم از پای در آمد و آمار کشتگان بسیار گشت . در جاهایی از سیستان شهر ها محاصره شدند و مردمان از گرسنگی از پای در آمدند و تسلیم شدند . بلاذری از کشتار سیستان چنین حکایت میکند ربیع ابن زیاد که مردی بلند قامت و سیاه چهره و خشک و چروکیده بود بعد از فتح سیستان قبل از آنکه مرزبان آن شهر را به حضور بپذیرد دیواری قطور از اجساد ایرانی بنا نهاد که صف عظیمی را تشکیل داده بود . وی در بالای این دیوار بر روی اجساد ایرانیان نشست و بعد از آن مرزبان سیستان را فراخواند و قراردادی را در آن حالت منعقد ساخت که مرزبان باید هزار جوان ایرانی را به همراه خراج سالیانه تحویل عربها دهد .بعد از آن ایرانیان از قرارداد سرباز زدند و دوباره لشگری راهی سیستان شد و اینبار 2000 هزار جوان اسیر و مبلغ 2 میلیون درهم اهدایی از ایرانیان گرفتند . بعد از آن خراسان و نیشابور فتح سد و خراجهای بسیار سنگینی منعقد گشت .در سال 32 شخصی از خاندان کارن در خراسان پرچم مبارزه و طغیان بر ضد اعراب را بلند کرد . او با سپاهی که بالغ بر 40 هزار تن بود و متشکل بود از مردمان طبیس - بادغیس - هرات - کهستان و گرگان . بلاذری مینویسد : خاندان کارن با اعراب بنای جنگ نهاند و در شبیخونی از طرف عبدالله خازم فرمانده آنان به قتل رسید و مردمانش به کلی کشتار شدند .
در حمله به سیستان؛ مردم مقاومت بسیار و اعراب مسلمان خشونت بسیار کردند بطوریکه ربیع ابن زیاد (سردار عرب) برای ارعاب مردم و کاستن از شور مقاومت آنان دستور داد تا صدری بساختند از آن کشتگان (یعنی اجساد کشته شدگان جنگ را روی هم انباشتند) و هم از آن کشتگان تکیه گاهها ساختند؛ و ربیع ابن زیاد بر شد و بر آن نشست و قرار شد که هر سال از سیستان هزار هزار (یک میلیون) درهم به امیر المومنین دهند با هزار غلام بچه و کنیز. (کتاب تاریخ سیستان صفحه۳۷، ۸۰ - کتاب تاریخ کامل جلد1 صفحه ۳۰۷)
در حمله اعراب به ری مردم شهر پایداری و مقاومت بسیار کردند ؛ بطوریکه مغیره (سردار عرب) در این جنگ چشمش را از دست داد. مردم جنگیدند و پایمردی کردند... و چندان از آنها کشته شدند که کشتگان را با نی شماره کردند و غنیمتی که خدا از ری نصیب مسلمانان کرد همانند غنائم مدائن بود.(کتاب تاریخ طبری؛ جلد پنجم صفحه ۱۹۷۵)
در حمله به شاپور نیز مردم پایداری و مقاومت بسیار کردند بگونه ای که عبیدا (سردار عرب) بسختی مجروح شد آنچنانکه بهنگام مرگ وصیت کرد تا به خونخواهی او؛ مردم شاپور را قتل عام کنند؛ سپاهیان عرب نیز چنان کردند و بسیاری از مردم شهر را بکشتند. (کتاب فارسنامه ابن بلخی؛ صفحه 116 -کتاب تاریخ طبری؛ جلد پنجم صفحه 2011)
در حمله به الیس؛ جنگی سخت بین سپاهیان عرب و ایران در کنار رودی که بسبب همین جنگ بعدها به «رود خون» معروف گردید در گرفت. در برابر مقاومت و پایداری سرسختانه ی ایرانیان؛ خالد ابن ولید نذر کرد که اگر بر ایرانیان پیروز گردید «چندان از آنها بکشم که خونهاشان را در رودشان روان کنم» و چون پارسیان مغلوب شدند؛ بدستور خالد «گروه گروه از آنها را که به اسارت گرفته بودند؛ میآوردند و در رود گردن میزدند» مغیره گوید که «بر رود؛ آسیابها بود و سه روز پیاپی با آب خون آلود؛ قوت سپاه را که هیجده هزار کس یا بیشتر بودند؛ آرد کردند ... کشتگان (پارسیان) در الیس هفتاد هزار تن بود. (کتاب تاریخ طبری؛ جلد چهارم؛ صفحه ۱۴۹۱- کتاب تاریخ ده هزار ساله ایران؛ جلد دوم برگ 123)
در شوشتر؛ مردم وقتی از تهاجم قریب الوقوع اعراب با خبر شدند؛ خارهای سه پهلوی آهنین بسیار ساختند و در صحرا پاشیدند. چون قشون اسلام به آن حوالی رسیدند؛ خارها به دست و پای ایشان بنشست؛ و مدتی در آنجا توقف کردند. پس از تصرف شوشتر؛ لشکر اعراب در شهر به قتل و غارت پرداختند و آنانی را که از پذیرفتن اسلام خودداری کرده بودند گردن زدند. (کتاب الفتوح صفحه ۲۲۳ – کتاب تذکره شوشتر؛ صفحه۱۶)
در چالوس رویان؛ عبدالله ابن حازم مامور خلیفهی اسلام به بهانه (دادرسی) و رسیدگی به شکایات مردم؛ دستور داد تا آنان را در مکانهای متعددی جمع کردند و سپس مردم را یکیک به حضور طلبیدند و مخفیانه گردن زدند بطوریکه در پایان آنروز هیچ کس زنده نماند ... و دیهی چالوس را آنچنان خراب کردند که تا سالها آباد نشد و املاک مردم را بزور میبردند. (کتاب تاریخ طبرستان صفحه ۱۸۳ - کتاب تاریخ رویان؛ صفحه ۶۹)
در حمله به سرخس؛ اعراب مسلمان «همهی مردم شهر را بجز یک صد نفر؛ کشتند. (کتاب تاریخ کامل؛ جلد سوم؛ صفحه 208و 303)
در حمله به نیشابور؛ مردم امان خواستند که موافقت شد؛ اما مسلمانان چون از اهل شهر کینه داشتند؛ به قتل و غارت مردم پرداختند؛ بطوریکه «آنروز از وقت صبح تا نماز شام میکشتند و غارت میکردند. (کتاب الفتوح؛ صفحه 282)
در حملهی اعراب به گرگان؛ مردم با سپاهیان اسلام به سختی جنگیدند؛ بطوریکه سردار عرب (سعید بن عاص) از وحشت؛ نماز خوف خواند. پس از مدتها پایداری و مقاومت؛ سرانجام مردم گرگان امان خواستند و سعید ابن عاص به آنان «امان» داد و سوگند خورد «یک تن از مردم شهر را نخواهد کشت» مردم گرگان تسلیم شدند؛ اما سعید ابن عاص همه ی مردم را بقتل رسانید؛ بجز یک تن؛ و در توجیه پیمان شکنی خود گفت: «من قسم خورده بودم که یک تن از مردم شهر را نکشم! .. تعداد سپاهیان عرب در حمله به گرگان هشتاد هزار تن بود. (کتاب تاریخ طبری جلد پنجم صفحه ۲۱۱۶ - کتاب تاریخ کامل؛ جلد سوم ؛ صفحه ۱۷۸)
پس از فتح "استخر" (سالهای 28-30 هجری) مردم آنجا سر به شورش برداشتند و حاکم عرب آنجا را کشتند. اعراب مسلمان مجبور شدند برای بار دوم"استخر" را محاصره کنند. مقاومت و پایداری ایرانیان آنچنان بود که فاتح "استخر" (عبدالله بن عامر) را سخت نگران و خشمگین کرد بطوریکه سوگند خورد که چندان بکشد از مردم "استخر" که خون براند. پس خون همگان مباح گردانید و چندان کشتند خون نمیرفت تا آب گرم به خون ریختندپس برفت و عده کشته شدگان که نام بردار بودند "چهل هزار کشته" بودند بیرون از مجهولان .(کتاب فارسنامه ابن بلخی صفحه 135-- کتاب تاریخ کامل؛ جلد سوم صفحه 163)
رامهرمز نیز پس از جنگی سخت به تصرف سپاهیان اسلام در آمد و فاتحان عرب؛ بسیاری از مردم را کشتند و زنان و کودکان فراوانی را برده ساختند و مال و متاع هنگفتی بچنگ آوردند. (کتاب الفتوح؛ صفحه 215)
مردم کرمان نیز سالها در برابر اعراب مقاومت کردند تا سرانجام در زمان عثمان؛ حاکم کرمان با پرداخت دو میلیون درهم و دو هزار غلام بچه و کنیز؛ بعنوان خراج سالانه؛ با اعراب مهاجم صلح کردند. (کتاب تاریخ یعقوبی صفحه 62 -کتاب تاریخ طبری جلد پنجم صفحه 2116, 2118 - کتاب تاریخ کامل؛ جلد سوم صفحه 178,179)
جنایات اعراب تنها به این شهرها ختم نشده است و اینها تنها گوشهای از تاراج میهنمان به دست تازیان بود و آشکارا مقاومت ایرانیان در برابر آنان را ثابت میکند.در کتاب عقدالفرید چاپ قاهره-جلد ۲ صفحه ۵ -سخنی از خسرو پرویز نقل شده که میگوید: اعراب را نه در کار دین هیچ خصلت نیکو یافتم و نه در کار دنیا. آنها را نه صاحب عزم و تدبیر دیدم و نه اهل قوت و قدرت. آنگاه گواه فرومایگی و پستی همت آنها همین بس که آنها با جانوران گزنده و مرغان آواره در جای و مقام برابرند. فرزندان خود را از راه بینوایی و نیازمندی میکشند و یکدیگر را بر اثر گرسنگی و درماندگی میخورند. از خوردنیها و پوشیدنیها و لذتها و کامروانیهای این جهان یکسره بی بهره اند."
اعراب با ایران چه کردند!
در سال ۶۳۶ میلادی اعراب مسلمان به ایران حمله کردند. بسیاری از ما از جنایت اعراب کم و بیش شنیده ایم. کیست نداند تازیان با ما چه کردند. اما از اسناد و جزئیات این وقایع بی خبریم. این فقر آگاهی تا آنجا پیش رفته است که متاسفانه عده ای نیز بر این گمان هستند که ایرانیان با آغوش باز به استقبال اعراب شتافتند و اسلام را پذیرفتند. و عرب ها ایرانیان را مسلمان کردند در صورتی که هدف اعراب از حمله به ایران چیزی جز غارت مال و ناموس ایرانیان نبود
اسناد جنایات اعراب در ده
ها کتاب معتبر بیان شده است که آن را غیر قابل انکار می کند. اعرابِ
شبه جزیرهٔ عربستان در طی گشودن پیاپی شهرهای ایران قساوتی در خور شهرت
تاریخیشان بروز دادند. سوزاندن شهر، آتش زدن کتب، برکندن درختان، کشتار مردان و برده
گرفتن زنان و کودکان و فروش آنان در بازارهای عربستان از جمله این جنایت بود. بارها
کار بدانجا رسانیدند که مردان اسیر را می کشتند تا جوی خون برانند .
ایرانیان در جنگ جلولاء و جنگ نهاوند از خود مقاومت درخشانی نشان دادند. اعراب مسلمان در این جنگ سفاکی و خشونت بسیار. در این جنگ تعداد فراوانی از زنان و کودکان ایرانی به اسارت رفتند و از اموال و غنیمت ها؛ چندان نصیب اعراب مسلمان گردید که در هیچ کتابی اندازه ی آن ذکر نشده است. عبدالحسین زرین کوب در کتاب دو قرن سکوت می نویسد: فاتحان، گریختکان را پی گرفتند؛ کشتار بی شمار و تاراج گیری باندازه ای بود که تنها سیصد هزار زن و دختر به بند کشیده شدند. شست هزار تن از آنان به همراه نهصد بار شتری زر و سیم بابت خمس به دارالخلافه فرستاده شدند و در بازارهای برده فروشی اسلامی به فروش رسیدند؛ با زنان دربند به نوبت همخوابه شدند و فرزندان پدر ناشناخته ی بسیار بر جای نهادند .
پس از تسلط اعراب نیز
ایرانیان هرگز دست از مقاومت در برابر آنان بر نداشتند. درطول سالهای
اشغال در همه شهر ها و ولایات ایران؛ اعراب مسلمان با مقاومت های سخت مردم روبرو شدند.
در اکثر شهرها؛ پایداری و مقاومت ایرانیان بیرحمانه سرکوب گردید که به موارد ذیل می
توان اشاره کرد:
در حمله به سیستان؛ مردم
مقاومت بسیار و اعراب مسلمان خشونت بسیار کردند بطوریکه ربیع ابن زیاد
(سردار عرب) برای ارعاب مردم و کاستن از شور مقاومت آنان دستور داد
تا صدری بساختند از آن کشتگان (یعنی اجساد کشته شدگان جنگ را روی هم انباشتند) و
هم از آن کشتگان تکیه گاهها ساختند؛ و ربیع ابن زیاد بر شد و بر آن نشست و
قرار شد که هر سال از سیستان هزار هزار (یک میلیون) درهم به امیر المومنین دهند با
هزار غلام بچه و کنیز. (کتاب تاریخ سیستان صفحه۳۷، ۸۰ – کتاب تاریخ کامل جلد۱ صفحه ۳۰۷)
در حمله اعراب به ری مردم
شهر پایداری و مقاومت بسیار کردند ؛ بطوریکه مغیره (سردار عرب) در این جنگ چشمش
را از دست داد. مردم جنگیدند و پایمردی کردند… و چندان از آنها کشته شدند که کشتگان
را با نی شماره کردند و غنیمتی که خدا از ری نصیب مسلمانان کرد همانند غنائم مدائن
بود.(کتاب تاریخ طبری؛ جلد پنجم صفحه ۱۹۷۵)
در حمله به شاپور نیز
مردم پایداری و مقاومت بسیار کردند بگونه ای که عبیدا (سردار عرب) بسختی
مجروح شد آنچنانکه بهنگام مرگ وصیت کرد تا به خونخواهی او؛ مردم شاپور را قتل
عام کنند؛ سپاهیان عرب نیز چنان کردند و بسیاری از مردم شهر را بکشتند. (کتاب
فارسنامه ابن بلخی؛ صفحه ۱۱۶ -کتاب تاریخ طبری؛ جلد
پنجم صفحه ۲۰۱۱)
در حمله به الیس؛ جنگی
سخت بین سپاهیان عرب و ایران در کنار رودی که بسبب همین جنگ بعد ها به «رود خون»
معروف گردید در گرفت. در برابر مقاومت و پایداری سرسختانه ی ایرانیان؛ خالد ابن
ولید نذر کرد که اگر بر ایرانیان پیروز گردید «چندان از آنها بکشم که خون هاشان را
در رودشان روان کنم» و چون پارسیان مغلوب شدند؛ بدستور خالد «گروه گروه از آنها را
که به اسارت گرفته بودند؛ می آوردند و در رود گردن می زدند» مغیره گوید که «بر رود؛
آسیاب ها بود و سه روز پیاپی با آب خون آلود؛ قوت سپاه را که هیجده هزار کس یا بیشتر
بودند؛ آرد کردند … کشتگان (پارسیان) در الیس هفتاد هزار تن بود. (کتاب تاریخ طبری؛
جلد چهارم؛ صفحه ۱۴۹۱-
کتاب تاریخ ده هزار ساله
ایران؛ جلد دوم برگ ۱۲۳)
در شوشتر؛ مردم وقتی از
تهاجم قریب الوقوع اعراب با خبر شدند؛ خارهای سه پهلوی آهنین بسیار
ساختند و در صحرا پاشیدند. چون قشون اسلام به آن حوالی رسیدند؛ خارها به دست و
پای ایشان بنشست؛ و مدتی در آنجا توقف کردند. پس از تصرف شوشتر؛ لشکر اعراب در شهر
به قتل و غارت پرداختند و آنانی را که از پذیرفتن اسلام خودداری کرده بودند گردن
زدند. (کتاب الفتوح صفحه ۲۲۳ – کتاب تذکره شوشتر؛ صفحه۱۶)
در چالوس رویان؛ عبدالله
ابن حازم مامور خلیفه ی اسلام به بهانه (دادرسی) و رسیدگی به شکایات مردم؛ دستور داد تا
آنان را در مکان های متعددی جمع کردند و سپس مردم را یک یک به حضور طلبیدند و
مخفیانه گردن زدند بطوریکه در پایان آنروز هیچ کس زنده نماند … و دیه ی چالوس را
آنچنان خراب کردند که تا سالها آباد نشد و املاک مردم را بزور می بردند. (کتاب تاریخ
طبرستان صفحه ۱۸۳
– کتاب تاریخ رویان؛
صفحه ۶۹)
در حمله به سرخس؛ اعراب
مسلمان «همه ی مردم شهر را بجز یک صد نفر؛ کشتند. (کتاب تاریخ کامل؛ جلد سوم؛ صفحه ۲۰۸و ۳۰۳)
در حمله به نیشابور؛
مردم امان خواستند که موافقت شد؛ اما مسلمانان چون از اهل شهر کینه داشتند؛
به قتل و غارت مردم پرداختند؛ بطوریکه «آنروز از وقت صبح تا نماز شام می کشتند
و غارت می کردند. (کتاب الفتوح؛ صفحه ۲۸۲)
در حمله ی اعراب به
گرگان؛ مردم با سپاهیان اسلام به سختی جنگیدند؛ بطوریکه سردار عرب (سعید بن
عاص) از وحشت؛ نماز خوف خواند. پس از مدتها پایداری و مقاومت؛
سرانجام مردم گرگان امان خواستند و سعید ابن عاص به آنان «امان» داد و سوگند خورد «یک
تن از مردم شهر را نخواهد کشت» مردم گرگان تسلیم شدند؛ اما سعید ابن عاص همه ی
مردم را بقتل رسانید؛ بجز یک تن؛ و در توجیه پیمان شکنی خود گفت: «من قسم خورده بودم
که یک تن از مردم شهر را نکشم! .. تعداد سپاهیان عرب در
حمله به گرگان هشتاد هزار تن بود. (کتاب تاریخ طبری جلد پنجم صفحه ۲۱۱۶ – کتاب تاریخ کامل؛ جلد سوم
؛ صفحه ۱۷۸)
پس از فتح “استخر” (سالهای ۲۸-۳۰ هجری) مردم آنجا سر به
شورش برداشتند و حاکم عرب آنجا را کشتند. اعراب مسلمان مجبور شدند برای بار دوم”استخر” را
محاصره کنند. مقاومت و پایداری ایرانیان آنچنان بود که فاتح “استخر” (عبدالله بن
عامر) را سخت نگران و خشمگین کرد بطوریکه سوگند خورد که چندان بکشد از مردم “استخر”
که خون براند. پس خون همگان مباح گردانید و چندان کشتند خون نمی رفت تا آب گرم به
خون ریختندپس برفت و عده کشته شدگان که نام بردار بودند “چهل هزار کشته” بودند
بیرون از مجهولان .(کتاب فارسنامه ابن بلخی صفحه ۱۳۵– کتاب تاریخ کامل؛ جلد سوم
صفحه ۱۶۳)
رامهرمز نیز پس از جنگی
سخت به تصرف سپاهیان اسلام در آمد و فاتحان عرب؛ بسیاری از مردم را کشتند و زنان
و کودکان فراوانی را برده ساختند و مال و متاع هنگفتی بچنگ آوردند. (کتاب الفتوح؛
صفحه ۲۱۵)
مردم کرمان نیز سالها در
برابر اعراب مقاومت کردند تا سرانجام در زمان عثمان؛ حاکم کرمان با پرداخت دو
میلیون درهم و دو هزار غلام بچه و کنیز؛ بعنوان خراج سالانه؛ با اعراب مهاجم صلح
کردند. (کتاب تاریخ یعقوبی صفحه ۶۲ -کتاب تاریخ طبری جلد پنجم صفحه ۲۱۱۶, ۲۱۱۸ – کتاب تاریخ کامل؛ جلد سوم
صفحه ۱۷۸,۱۷۹)
جنایات اعراب تنها به این
شهر ها ختم نشده است و اینها تنها گوشه ای از تاراج میهنمان به
دست تازیان بود و آشکارا مقاومت ایرانیان در برابر آنان را ثابت می کند.
در کتاب عقدالفرید چاپ
قاهره-جلد ۲ صفحه ۵ -سخنی از خسرو پرویز نقل شده که می گوید:
اعراب را نه در کار دین هیچ خصلت نیکو یافتم و نه در کار دنیا. آنها را نه صاحب عزم و
تدبیر دیدم و نه اهل قوت و قدرت. آنگاه گواه فرومایگی و پستی همت آنها همین بس که آنها
با جانوران گزنده و مرغان آواره در جای و مقام برابرند. فرزندان خود را از راه بینوایی و نیازمندی می کشند
و یکدیگر را بر اثر گرسنگی و درماندگی می خورند. از خوردنیها و پوشیدنیها و
لذتها و کامروانیهای این جهان یکسره بی بهره اند.
برگرفته از:
کتاب تاریخ طبری – محمد
بن جریر طبرى – بازگردان ابوالقاسم پاینده- چاپ پنجم ۱۳۷۵ ،ناشر اساطیر
کتاب فارس نامه ابن بلخی,
ناشر بنیاد فارس شناسی – چاپ ۱۳۷۴
کتاب تاریخ ده هزار ساله
ایران -تالیف عبدالعظیم رضایی – چاپ دهم ۱۳۷۸
کتاب آفرینش و تاریخ،
مطهر بن طاهر مقدسى (م۳۸۱) ، بازگردان محمد رضا شفیعى کدکنى، تهران، آگه، چ
اول، ۱۳۷۴ش
کتاب ملاحظاتی در تاریخ ایران،
علی میرفطروس. آلمان. چاپ اول-۱۹۹۸
کتاب تاریخ اجتماعی
ایران. مرتضی راوندی. تهران. انتشارات امیرکبیر. چاپ۲٫ جلد۲
کتاب اسلام در ایران.
ایلیا پاولویچ پطروشفسکی. ترجمه کریم کشاورز.تهران. انتشارات پیام. ۱۳۶۳
کتاب فتوح البلدان، احمد
بن یحیی بلاذری / کتاب مروج الذهب ، علی بن حسین مسعودی
کتاب غرر اخبار ملوک
الفرس، ابومنصور ثعالبی / کتاب تاریخ بخارا، ابوبکر نرشخی
کتاب مجمل التواریخ و القصص-
به تصحیح محمدتقی بهار / کتاب اخبار الطوال، ابوحنیفه دینوری
کتاب عقدالفرید،
ابن عبدربة المالک / کتاب تاریخ طبرستان، ابن اسفندیار
کتاب تاریخ
سیستان، مولانا شمس الدین محمد موالی- محمود بن یوسف اصفهانی
کتاب تاریخ
رویان، مولانا اولیاءالله آملی / کتاب تذکره شوشتر، سید عبدالله شوشتری
کتاب تاریخ کامل، علی ابن
اثیر / کتاب تاریخ یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب
کتاب دو قرن سکوت، عبدالحسین
زرین کوب / کتاب الفتوح، ابن اعثم کوفی
کتاب شاهنشاهی ساسانی،
تورج دریایی
منبع :
iranshahr.org