اندیشه اسلامی ایرانی

اندیشه اسلامی ایرانی

تاریخ ایران اسلام
اندیشه اسلامی ایرانی

اندیشه اسلامی ایرانی

تاریخ ایران اسلام

شکنجه های وحشیانه ترکان قزل باش دوره صفوی +18




شاه عباس صفوی در دربارش مومنین ترکی را  تربیت کرده بود که انسان را در حالی که زنده بود ، می خوردند

زنده یاد علی اکبر سعیدی سیرجانی یکی از معدود نویسندگان و روشنفکران ایرانی بود که در زمینهء قتل ها و آدمکشی ها و آدمخوری هایی که در طول تاریخ کشورمان توسط مردم ایران و سلسله های حکومتی در ایران به دلایل مذهبی و با انگیزه های دینی انجام شده اند ، دست به تحقیقات فراوانی زد و حقایق هولناکی را در این زمینه کشف کرد و افاشا نمود . سعیدی سیرجانی شرح داد که چگونه حکومت هایی با نام دین و در لوای دین مخالفین سیاسی خود را می کشتند و به چه سان جماعتی که خود را مومن و مسلمان و بسیار معتقد به اصول دینی و مقید به فرایض مذهبی می دانستند ، نقش جلادها و آدمکشان آن حکومتهای ریاکار و جنایت پیشه را ایفا می کردند تا لابد خداوند خود را و لابدتر از آن ، حکومت و مقامات عالی آن و خداوندگاران خود را خشنود کنند . سعید سیرجانی از جمله در مقدمهء کتاب شگفت انگیز و بی نظیر وقایع اتفاقیه که تدوینش کرده است ، می نویسد


شاه عباس صفوی یک دسته جلاد داشت به نام چیگیین ها یا کسانی که گوشت را خام می خورند . کار چیگیین ها این بود که مقصران را به امر شاه ، زنده زنده می خوردند . ( یعنی روی سرش می ریختند و هر یک با دندان تکه ای از بدن آن نگون بخت را در حالی که از درد به خود می پیچید ، می کندند و می خوردند ) . به روایت موئلف روضه الصفویه ، مورخ رسمی دربار صفوی ، آن فرقه ( یعنی آدمخوران مذهبی صفوی ) آلت سیاست و غضب حکومت بودند ، که گناهکاران واجب التغدیر را از یکدیگر می ربودند و انف و اذن ایشان را به دندان قطع نموده و بلع می فرمودند و همچنین بقیهء اعضای بدن ایشان را به دندان افصال داده ( یعنی می کندند ) و می خوردند .. ( زندگانی شاه عباس اول تالیف نصرالله فلسفی ، جلد دوم ، صفحهء ۱۲۵ ) .


برای آنهاییکه فرصت مراجعه به این ماخد را را ندارند ، نقل همین چند سطر از همان کتاب شاید تامل برانگیز باشد : شاه اسماعیل اول پس از آنکه بر شیبک خان ازبک غلبه کرد و او را کشت ( جنازه اش را به میان مومنین و متدینین صوفی انداخت ) و به صوفیان گفت هر که سر مرا دوست دارد از گوشت این دشمن بخورد ( تازه این صوفیان جزو علمای دینی دربار بودند ونه آن آدمخوران رسمی که چیگیین ها باشند!) . خواجه محمود ساغرچی که در آن معرکه حاضر بوده گفته است که پس از فرمان شاه ازدحام صوفیان برای خوردن جسد شیبک خان به جایی رسید که جمعی تیغ کشیدند و (برای خوردن آن جسد) به جان یکدیگر افتادند و آن مردهء به خاک و خون آغشته را مانند لاشه خواران از دست یکدیگر می ربودند و می خوردند ( نقل از روضه الصفویه ) . پدر بزرگوار شاه عباس کبیر هم جمعی از ریش سفیدان و صوفیان طوایف را در مجلسی جمع نموده بعد از ذکر و ذاکری که در میانهء صوفیان معمول است ، به ایشان خطاب کرد : هر کس خلاف اراده و سخن مرشد عمل نماید تنبیه او چیست؟ آن جماعت (مومن و متدین و متعبد) گفتند که : گوشت بدن او او را خام خواهیم خورد .. و بر این نیت الله الله کشیدند ( نقل از خلاصه التواریخ) ء



مجازات‌ها و شکنجه‌ها

شکنجه‌های دوران صفوی شامل انواع متفاوتی بود. در بعضی مواقع شکنجه‌های وحشیانه‌ای در مورد مخالفین اعمال می‌شد.[۲] بسیاری از این شکنجه‌ها و مجازات‌ها ریشه در رسوم قبایل چادرنشین ترک آسیای‌میانه‌ای بود که از حامیان شاه اسماعیل صفوی بودند و او را در به قدرت رسانیدن یاری نمودند. [۱] از جمله این رسوم که این حامیان وارد نمودند، زنده‌خواری دشمنان و استفاده از جمجمه دشمنان بعنوان جام بود.[۱] در دوران حکومت صفویان دسته جلاد خام خوار وجودداشته‌است که به فرمان شاه، مقصرین را زنده زنده می‌خوردند.[۳] [۲] گاهی شاهان صفوی آنان را احضار کرده و دستور می‌دادند تا مجرمان را در جلوی چشمانش بدرند. [۲] این دسته از آدم خواران که در دربار شاه عباس نگهداری می‌شدند چیک نام داشتند.[۴] نقل است که لشکر چهل نفری آدم خواران شاه عباس همه جا او را همراهی می‌کردند و قربانیان را می‌خوردند.[۵]
از دیگر شکنجه‌ها و مجازات‌های دوران صفوی زنده زنده کندن پوست مجرمان و مخالفان و پرکندن پوست آنان با کاه و یا آویزان کردن مخالفان و انداختن آنان جلوی سگ‌های آدمخوار بود. همچنین کندن اعضای بدن مخالفین، ریختن سرب داغ در گلوی مجرمین، جوشاندن مجرمین در روغن جوشان، ریختن باروت در لباس مجرم و منفجر کردن آن از دیگر شکنجه‌های رایج در آن دوران بود.[۲][۶] [۲]
شاردن [۷]، جهانگرد فرانسوی، اینطور نقل کرده‌است: روزی چند نفر را در نزد شاه صفی شمشیر می‌زدند. محمدتقی، از اهالی گناباد، که منجم دربار بود حضور داشت و برای این‌که وحشیگری‌ها را نبیند چشمانش را بسته بود. شاه صفی متوجه این موضوع شد و بلافاصله دستور داد تا چشمان محمدتقی را از حدقه درآوردند.[۸]
‎پیر قلی بیگ، فرستاده شاه عباس به روسیه پس از بازگشت به ایران به دستور شاه زبان از حلقش بیرون آورده شد و چشمانش از حدقه بیرون آمد.[۹] نقل شده‌است که به فرمان شاه اسماعیل دوم، بیشتر کسانی که در مراسم مذهبی سب شرکت داشتند به عنوان مجازات قطعه قطعه گردیدند. [۱۰] همچنین با رعیت به مانند بردگان رفتار می‌شد و مطابق سیاست رسمی آنها حق ترک زمین‌های کشاورزی را نداشتند. زمین‌داران بزرگ شامل علما افرادی معمولا برای بازگردان کشاورزان فراری دست به دامان دولت می‌شدند و رعیتی که فرار می‌کردند مجازات می‌شدند.[۱۱]



دکتر امیرحسین خنجی در سایت ایران تاریخ تحقیق مفصلی درباره آدمخواری در زماه شاه اسماعیل انجام داده است

کتاب ایشان به نام «قزلباشان در ایران»


آیا سومری ها تُرک یا کُرد یا عرب میباشد ؟؟ خیر هیچ کدام




در تصویر دوم مقایسه زبان سومری و اِکِدی با زبان تُرکی و کُردی نشان بر عدم ارتباط این اقوام با یکدیگر است .
توضیحات پایانی :

زبان برخی از اقوام باستان ایران کهن زبانی آریایی و برخی دیگر دارای زبانی منفرد بوده و از نوع ساختاری به زبان های التصاقی ( پیوندی ) تقسیم بندی میشوند که این زبان ها از پیوند تک واج ها ساخته میشود و جمله پردازی میگردد
زبان کردی از شاخه زبان های ایرانی - آریایی است
و زبان ترکی از شاخه زبان های آلتایی است که البته زبانی است دارای ساختاری ( التصاقی ( پیوندی ) ولی هیچ گونه ارتباطی با زبان های پیوندی سومری و عیلامی ندارند
و اینگونه زبان ها از زبان های مُرده جهان است و دیگر در جهان گویشور ندارد .
و بخشی از هویت اقوام و نژاد ها را زبان آنها تعیین میکند و هویت طلب های قومی بر اهمیت زبان خویش اسرار می ورزند و اگر بخوایم هویت قومی رو بررسی کنیم زبان بخشی از فاکتور های مورد بررسی در هویت است .


ترکان خاتون ’مادر محمدخوارزمشاه’ که بود ؟ و نقش آن در ویرانی و سرنگونی ایران به دست مغول ها چه بود ؟

       

                                               
                                                                                                                                

                                                                                                                        


 ترکان خاتون ’مادر محمدخوارزمشاه’ که بود ؟ و نقش آن در ویرانی و سرنگونی ایران  به دست مغول ها چه بود ؟


ترکان خاتون مادر سلطان محمد خوارزمشاه است، او دختر یکی از امرای تُرک قنقلی بود و پس از ازدواج با سلطان تکش کسان و نزدیکان خویش را در اداره کارهای دولتی دخالت داد و هر ناحیه‌ای که به دست سلطان تکش و یا پسرش سلطان محمد فتح می‌شد یکی از خویشاوندان تُرک ایل قنقلی مورد نظر ترکان خاتون به حکومت آن منسوب می‌شد.

ترکان قَنقلی یا قوم قَنقلی قومی از ترکان دشت قبچاق (واقع در ترکستان قزاقستان امروزی) بودند.

و خوارزمشاهیان نام خاندان شاهنشاهی ترک‌تبار-ایرانی است. خوارزمشاهیان در اصل غزهای ترکمان یا همان غزنوی ها بودند که در اطراف دریاچه خوارزم (آرال)، سیردریا و آمودریا می‌زیستند که از سال ۴۹۱ تا سال ۶۱۶ ه. ق، برابر با ۱۰۹۸ تا ۱۲۱۹ میلادی بر ایران فرمانروایی و ستم و کشتار فراوان کردند.

و این زن ترکان خاتون با آنکه از کفایت و تدبیر بهره ٔ کافی داشت بواسطه ٔ قرابت با ترکان قنقلی و دخالت دادن ایشان در امور مملکت و استبداد رای و علاقه ای که به خونریزی و عیاشی  داشت موجبات زوال دولت سلطان محمد خوارزمشاه را فراهم می ساخت

 یکی از دلایل فروپاشی خوارزمشاهیان وجود دخالت‌های ترکان خاتون در امور سیاسی دانسته می‌شود.  غایرخان تُرک قنقلی عامل حمله مغول به ایران برادرزادهٔ ترکان خاتون و تحت حمایت او بوده‌است. غایرخان شخصی بود که با کمک عمه خود ترکان خاتون با کشتن تاجران مغولی و تصرف اموال آنان آتش جنگ بین ایران و مغولان را شعله‌ور کرد.

ترکان خاتون دیوان و اقطاعات جداگانه داشت و مُهرش «عصمت الدنیا والدین اُلُغ تَرکان ملکة نساءالعالمین » با علامت «اعتصمت باللّه وحده » بود. او از دورهٔ حکومت سلطان محمد با حمایت امرا و درباریان ترک قنقلی بتدریج قدرت گرفت و بر امور کشور مسلط شد. او زنی خوشگذران بود و در نهان مجالس عیش و طرب داشت. تا جایی که از ارتباط و ازدواج پنهانی او با شیخ مجدالدین بغدادی، صوفی و عارف قرن ششم و هفتم ، خبر داده‌اند؛ حتی گفته شده‌است که قتل مجدالدین به فرمان سلطان محمد و به سبب رابطهٔ او با ترکان خاتون بوده‌است.

خوارزمشاه به اصرار ترکان خاتون ناصرالدین نظام‌الملک را به وزارت انتخاب کرد و چندی بعد به سال ۶۱۴ وی را به علت بی‌کفایتی عزل کرد. ترکان خاتون هنگام تعیین ولیعهد سلطان محمد، به سبب اختلاف با آی چیچک  مادر جلال‌الدین خوارزمشاه ، از اوزلاق، پسر دیگر سلطان محمد که تحت نظر خودش تربیت یافته بود، طرفداری کرد. با تلاش ترکان خاتون، سلطان نیز اوزلاق را به ولیعهدی خود برگزید. ترکان خاتون، با نفوذ خود، نظام‌الملک صدرالدین مسعود هروی، وزیرسلطان، را برکنار کرد و یکی از غلامان خود، ناصرالدین (نظام‌الملک ) محمدبن صالح، را به وزارت سلطان محمد گمارد. بی‌کفایتی و رشوه‌خواری محمدبن صالح سبب شد که سلطان او را عزل کند، اما ترکان خاتون، محمدبن صالح را وزیر اوزلاق شاه کرد. اوزلاق شاه در آن هنگام ولیعهد بود و به این سبب، اختلاف ترکان خاتون و سلطان محمد بالا گرفت.


سلطان محمد در دوران حمله مغول اوزلاق را خلع و برادر بزرگترش جلال‌الدین را ولیعهد قرار داد. پس از آن طرفداران ترکان خاتون و اوزلاغ شاه درصدد قتل جلال‌الدین منکبرتی برآمدند و جلال‌الدین بناچار به خراسان گریخت و فتوحاتی نیز به دست آورد و قدرت و نفوذی یافت

چنگیزخان که پیش از حمله به ایران از اختلاف ترکان خاتون و سلطان محمد آگاه شده بود، نماینده‌ای نزد ترکان خاتون فرستاد و به وی اطمینان داد که قصد تعرض به سرزمین‌های تحت ادارهٔ او را ندارد و حتی حاضر است حکومت خوارزم و خراسان را به وی واگذار کند، اما ترکان خاتون در سال ۶۱۷ هجری و با شنیدن خبر فرار سلطان محمد، خزاین را برداشت و به همراه ناصرالدین نظام‌الملک (محمدبن صالح) و زنان و فرزندان سلطان محمد از خوارزم گریخت . او هنگام ترک شهر دستور داد تا دوازده تن از ملوک و شاهزادگان اسیر خوارزمشاهی در خوارزم را به قتل برسانند. وی به قلعه ایلال در مازندران پناه برد. مغولان قلعه را محاصره کردند و سرانجام، پس از چهارماه، ترکان خاتون و محمدبن صالح از قلعه فرود آمدند و تسلیم شدند. مغولان پس از کشتن مردان و همهٔ فرزندان مذکر سلطان، ترکان خاتون و زنان دیگر را به قره‌قوم برای بردگی جنسی خود و در باریان فرستادند. ترکان خاتون تا سال ۶۳۰ هجری که تاریخ وفات وی است، در زندان بود و  خود و سایر زنان و دختران خوارزمشاهی تا پایان عمر خویش مورد آزار جنسی و تجاوز مکرر واقع میشدند .

منابع :

 تاریخ مغول اقبال عباس اقبال آشتیانی ج 2 ص 650، 652، 653
 حبیب السیر   ج 3 ص 45

Kathryn Babayan, Mystics, monarchs, and messiahs: cultural landscapes of early modern Iran, (Harvard Center for Middle Eastern Studies, 2003), 14

Bobodzhan Gafurovich Gafurov, Central Asia:Pre-Historic to Pre-Modern Times, Vol.2, (Shipra Publications, 1989), 359.

تاریخ اجتماعی ایران از آغاز تا مشروطیت، عزت الله نوذری

گرایلی، فریدون. نیشابور شهر فیروزه. مشهد: مؤسسهٔ چاپ و انتشارات و گرافیک دانشگاه فرودسی، ۱۳۵۷.
باستانی پاریزی، محمد ابراهیم. «گرفتاری‌های قائم مقام در کرمان و یزد (۲۹)». مجله یغما، ش. ۳۴۰ (۱۳۵۵).
«ترکان خاتون». در encyclopaediaislamica. ۱۳۹۱. بازبینی‌شده در ۸ خرداد ۱۳۹۱.

انصافی، بابک. «حمله مغول به ایران». مجله گزارش، ش. ۱۸۷ (۱۳۸۶).
موسوی، مصطفی. «ترکان خاتون». در دائرةالمعارف بزرگ اسلامی. ۱۳۹۱. بازبینی‌شده در ۸ خرداد ۱۳۹۱.
میرعابدینی، ایران. «ترکان خاتون». در دانشنامه جهان اسلام. ۱۳۹۱. بازبینی‌شده در ۸ خرداد ۱۳۹۱.

زبان محلی استان فارس و قوم پارس چیست ؟؟



( زبان تهرانی ها فارسی نیست مربوط به اقوام شمال شرق و شمال غرب ایران است )


در استان فارس زبان ها و گویش های مختلف پارسی هست شاید بیش از 80 گونه زبانی وجود دارد که همه آنها پیچیده و بسیار سخت و قدیمی است ولی در این حال همه از یک ریشه واحد زبانی هستند خوب چون خودم از قوم شول هستم و با زبان خودمون ( شولی رامندی ) آشنایی بیشتری دارم و چند گویش محلی اطراف رو استفاده کنم برای احیای واژه های پارسی پهلوی باستان

و قابل ذکر است که زبان اصلی استان فارس همین زبان روستاییان باستان استان فارس میباشد چون مردم ساکن شهر های بزرگ زبان هایشان دست خوش تغییرات فراوان گردیده ولی ما چون در روستاها و کوهستان های صعب العبور بودیم و با سایر اقوام ارتباط کمی داشتیم زبان ما کمتر دچار دگرگونی شده و به زبان پارسی پهلوی باستان تشابه بیشتری دارد .

 آشنایی با چند واژه محلی استان فارس :

مادر : دی . دایی . دا
پدر : بو . بوا
دایی : هالو . خالو . آ دیی . الو
عمه : آمه . کاش . کَشی
خاله : هاله . اله
عمو : تاته
داداش : برار . ککا
خواهر : دَدَ
پسر : کُر . پُسَر . پُس . بچه
دختر : دووَر . دوت
پدربزرگ : باپیر . آ بوا
مادر بزرگ : دی پیر . ننه . بی بی
آتش : تَش
شعله آتش : اَخگر
زغال شعله ور : خورَنگ
گرفتن : گروتن . اسدن
بگیر : بیر . بسون
بگذار : بیل . بنه
گذاشت : هِشت . ناد
نگذار : نَنه . نیل
خریدن : اِسِدن
بخر : بسون
لاغر : لَر
شکم : کُم
تخم پرنده : خاگ
مو = می
بالای سر : بُرگ
ملخ : کُلَ
انگور : انگیر
مه : کِرِ مِنژ
هیزم : هیمه
عروس : بِیگ
داماد : دووما
مترسک : بیگ برخسو
گلابی : گلاوی
گلابی کوچک کوهی : اَم روود
سنگ : بَرد . کُچُک
کوه : کُه
رود : روو
روی / چهره : ری
زانو : زونی
رفتن : رتن . رشتن . شدن
رفتم : رتی . رشتی . شدم
برو : رو . بشو
حمام : شنو
شنا کردن : مِله کردن
گردن : مُل
کمر : مازه . گُرده
بینی : نُفت . پوز .فیر
آقا : کا
سرور : کا . کِی
کدبانو : کی وانو . کی بانو
باران : بارو . واران
اشک : خَرس
چشم : تیه
مژه : مِرژِنگ . میژگوون . میشگون
آدامس کوهی شیرین : بیرژه
آدامس کوهی تلخ : بَنِشت
بنک ( نوعی دانه کوهی ) : بَن
بلوط : بلی
درخت : دار
جنگل : دارسون . دارسان
خیار : بالنگ
خیار چنبر : خیار تَرَکی
تربچه : توربک . تور بیزه
انبار گندم : تاپو
سفید : اسپی
قرمز : سوور
خونه : هونه . ساختمون
اتاق = هونه
مجموعه چند خونه روستای : مال
خانواده : هونه واده
ارسال : بسی
خوردن : خَردن . خواردن
غذا : خوراک . چی
نهار : چاس
شام : شوم
دست زدن ( تشویقی ) : شَپَک
کپک : کوگ
کره خر : خر اوولی
رسوا شدن : ماردن
بز : پازن
بزکوهی : اشکال
غار : اشگفت
شکارچی : مرشکال
شوهر : شی . میره
شوهر کردن : شی کردن
مرد : پیا . مِرد . میره
برخیز : وری . وریس
بشین : بشی . هنی
بیا : بیا . وَهَت
بیار : اسپا
الان : ایسو . ای دم
هر وقت : هر گاه
جلو : نها
پشت : دیندا
روز : رو . رووش
امروز : ایرو . ایروش
دیروز : دیگ
دیشب : دوش
عصر : پسین
شب : شو
خوب : خوو . خش
چطوری : چه زاتی . چه جوری
بد : بد . گن
بهتر : بختر . خشتر
میگم : ایگم
گفت : گُت
بزرگ : گُت . گپ
حرف زدن : گپ زدن . گوتن
زود : زی . گَه . زل
بدن : لار
ابرو : بُرم
آستین : اوفتین
کلیه : گُردیک
ساعد : کُرّوو
پشه : پشخه
زنبور : گُنج
نیش زدن : گَشتن
مار نیشم زد : مار گَشتُم
جوجه : جیجه . بوچیله
توله : تیله
روباه : روو وَه roo va
شغال : توو رَ too ra
سگ : سَ
چقندر : چُن دَر
ریخت : رُخت
پاشید : پِشک خَرد
ماده گاو : مِن گُ
گاو نر : وَرزا
بچه گاو : شنگُد . پورینه . نوواَن
رقصیدن : بازیدِن
دوشیدن : دُختِن
آرزو : هارمون / آرمون

تاریخچه پارس ها و مسکن اولیه آنان (( خاستگاه پارس ها کجاست و پارس ها از کجا آمده اند )) ؟؟





نگارنده : علی شولستانی

پارس ها از قبائل آریایی بودند که به کار شبانی ( چوپانی ) و کشاورزی مشغول بودند
و بسیار دلیر و بی باک بودند در عین حال تمدن ساز و صلح جو بودند بودند که در سرزمینی به نام پارسوا که
شامل 27 ایالت کوهستان های زاگروسی نواحی غربی ایران پایین دریاچه ارومیه در آذربایجان غربی و
کردستان و ایلام و لرستان امروزی ساکن بودند و نام سرزمین آنان پارسوا بوده است . که به مرور زمان با
حمله آشوری ها بخشی از آنان از محل اولیه خود کوچ کردند و پس از به حکومت رسیدن ماد ها از سرزمین
همدان پس از شکست دادن آشوری ها بخشی از قبائل پارسی را به سرزمین های آشوری ( عراق کنونی و
سوریه ) کوچاندن تا آشوری ها توان سر برآوردن نداشته باشند و اگر قصد حمله داشته باشند عشایر پارسی
آنان رو سرکوب کنند و معنای نام پارس از واژه پهلوی پارستار یا پارستن آمده است که به معنای مراقب و
محافظ است . در معنای اصلی آن به معنای محافظین و پاسداران سرزمین و اصالت میباشد .
و واژه ی امروزی پرستار فارسی نیز از آن واژه سرچشمه گرفته است که به معنای مراقب و محافظ میباشد .
بخش دیگر پارسیان نیز توسط مادها به نواحی خوزستان و بویر احمد و بوشهر و استان فارس کنونی کوچانده
شدند تا پارسیان نتوانند در منطقه قدرت بگیرند و در آن زمان تراکم جمعیت زمین بسیار کمتر از امروز بود و
قبائل ایرانی در نقاط مختلف دارای پراکندگی بودند مراتع و زمین های بسیاری نیز برای کشت و دام پروری
وجود داشت . قبائل پارسی بر نواحی انشان و پارسوا حکم رانی میکردند و مادها از آنان بعنوان جنگجو و
مشاور در عمران و آبادی سرزمین ها استفاده میکردند و زبان مادها و پارس ها کاملا با همین یکسان بودند و
تنها دارای تفاوت های جزئی در لهجه بودند .

و مردم و قبائل امروزی موجود در این نواحی مذکور که با گویش های فارسی و لری تکلم دارند از
بازماندگان همان قبائل و عشایر پارسی میباشند
اگر این چنین نیست پس چه به روز این قبائل پارسی با این همه جمعیت و دلاوری و شجاعت و تمدن موثر
بین الملی و گستره جغرافیایی آمده است ؟؟

اگر حال همه کتیبه های عیلامی را به زبان غیر ایرانی اکدی میبینیم که زبانی بابلی است نشان از تسلط
شاهان بابلی بر مناطقی از عیلام بوده است که تا برهه زمانی 3100 سال پیش بر مردم عیلام بخصوص
نواحی شوش حکم فرمانی میکردند
و این دلیل عمده است که مردم بومی فارس زبان و لر سرزمین انشان عیلام با زبان کتیبه ها عیلامی نا آشنا
هستند زیرا این کتیبه ها به زبان های آریایی نیست بلکه به زبان حکام اکدی بابلی آن دوره است .

که در تصویر پایین نمونه ای از شمارش اعداد عیلامی با زبان اکدی بابلی را با زبان فارسی مقایسه میکنیم



بخشی از قبائل پارسی که در دوره هخامنشیان ذکر شده است :

هرودوت می گوید : پارسی ها به شش طایفه ی شهری و ده نشین و چهار طایفه چادر نشین تقسیم شده اند .
شش طایفه اول عبارتند از : پاسارگادیان ، مرفیان ( مافییان ) ، ماسپیان ، پانتالیان ، دژوسیان و گرمانیان (
ژرمانیان ) . چهار طایفه ی دومی عبارتند از : داییها ، مردها ، دروپیک ها و ساگارتی ها ( زاگروسی ها ) از
طوایف مذکور سه طایفه ی اول بر طوایف دیگر برتری داشته اند و دیگران تابع آن ها بوده اند.
ناگفته نماند که خود هرودوت بازگو می کند که شمار قبیله ها از این افزون تر است ولی او بیش از 10 طایفه
را نمی شناسد !

نگاهی دقیق تر به پارسوا سرزمین اولیه پارس ها :

دیاکونوف میگوید : سرزمین پارسوا در اردلان کنونی ( سنندج استان کردستان) که مابین شهر سلیمانیه و کوه


الوند قرار گرفته‌است
و
خاستگاه قوم پارس ها بوده است حکام اردلان بیش از هفتصدسال درغرب ایران و مناطق کردنشین حکومت
می‌کردند خود را از تبار اردشیر بابکان ساسانی میدانستند و ساسانیان از سلسله های پارسی بودند که خود را
از تبار هخامنشیان میدانستند .

پارسوا نام منطقه‌ای بوده در سرزمین کردستان، که شامل « ۲۷ » ولایت کم جمعیت و از زیستگاه‌های قدیم
اقوام پارس بشمار می‌آمد. نخستین اشارهٔ تاریخی به این منطقه در کتیبه‌ای نبشته شده که به سال ۸۳۷ پیش از
میلاد و حملهٔ سلمنسر سوم شاه آشور بوده است.

در متون زمان آشور ناسیراپال دوم محل کشور پارسوا به بخش‌های جنوبی کشور زاموا می‌خورد

پارسوا جنوبی‌تر از زاب کوچک و در دیاله علیا قرار داشته و از یک سو با نواحی مختلف نامار و توپ‌لیاش در
دیالهٔ وسطا و سفلی و از دیگر سو با ماننا و ناحیه‌های مختلف متمایل به ماننا و بالاخره با نواحی مختلفهٔ ماد
هم‌مرز بوده. و همچنین از کتیبه‌های اورارتویی مشهود است که پارسوا میان ماننا و سرزمین بابلی نامار قرار
داشته. از مجموع مراتب فوق چنین نتیجه گرفته می‌شود که پارسوا را باید در حدود سنندج کنونی جستجو کرد.

ولی زبان مردم آن سرزمین کماکان کاسپی بوده‌است. پسوه نام روستای از توابع شهرستان پیرانشهر استان
آذربایجان غربی است، برخی محققان وجه تسمیه این روستا را از پارسوا> پرسوا> پرسو>پسوه می دانند.به
نظر می رسد شهر بسوی ــ که یاقوت حموی در قرن هفتم آن را شهری از آذربایجان کنار خان خاصبک آورده
و حمدالله مستوفی در قرن هشتم آن را یکی از چهار شهر تومان مراغه ذکر کرده است ــ همان پسوه امروزی


باشد.

همانطور که محتمل است تفاوت دو نام پارسی و پارتی حاصل تفاوت لهجه باشد و در حقیقت این هر دو نام یک
قوم باشد، احتمال دارد پارسه نیز در حقیقت یک واژهٔ مادی باشد، در برابر واژهٔ فارسی باستان پارثه Partha و
واژهٔ باستانی پارثوا با پارسوا برابر می‌شود.

هرچند این ریشه‌یابی نشانی از هوشمندی دارد ولی احتمال قوی اینست که پارسه نام قومی باشد از ایرانیان،
که به سوی فارس یا استان خوزستان کنونی رفتند و آن سرزمین انشان نام گرفته‌است.

سناخریت شاه آشور در این سال با پارسوا‌هایی ( پارس ها ) که در عیلامیها هستند مواجه میشود وآشوریان با


قبائل پارسوای ساکن عیلام میجنگند .

همچنین لوحهای به دست آمده از شوش حکایت از آن دارند که حدود ۶۸۵ پ.م. پارسوا‌ها در سراسر عیلام
سکونت داشته اند.

این شاید دلیل این باشد که چرا کوروش خود را شاه انشان ( سرزمین عیلامی ها ) نامیده است.

در سال ۸۳۰ پیش از میلاد، قرنی پیش از به قدرت رسیدن خانوادهٔ هخامنش در پارسوماش، شلمانسر سوم
پادشاه آشور از ۲۷ شاهک سرزمین آریایی‌ نشین پارسوا، در جنوب غربی دریاچه ارومیه به طور همزمان باج
گرفت.

نام این شاهک‌ها در سالنامهٔ این شاه مذکور است که همگی آریایی بودند. یک قرن بعد آشور بانیپال وارد
سرزمین عیلام گردید و پس از آنکه خاک عیلام را به توبره کشید، بنابر نظر گیرشمن نیز نخستین تماس
آشوریان با پارسیان ، نه در پارسوا، بلکه در مرز عیلام، و در پارسوماش بوده‌است که نشان گر این است که
عیلام بخشی از مسکن پارسیان بوده است .

منابع :

* دیاکونوف، تاریخ ایران باستان، ۲۰۱.

* W.Hingz, in:transition priods in iranian history (22-24er Mai 1985)

* پرفسور هاید ماریکخ - از زبان داریوش (صفحه 13)

* هیوزینگ

* مُعجَم اَلبُلدان – یاقوت حموی شهاب الدین ابی عبدالله یاقوت بن عبدالله الحموی الرومی البغدادی

* هینتس (1,49)

* تاریخ گزیده - حمد الله مستوفی

* قرشی، ایران نامک، نگرشی نو به تاریخ و نام ایران، ۲۰1 .

* کتاب گل نوشته های باروی پارسه ، نوشته ی ریچارد تردول هلک ، بخش واژه نامه

* گفتار دکتر محمد معین درباره ی زبان پارسی باستان ، پیش گفتار فرهنگ دهخدا

* کتاب راهنمای پاسارگاد ، نوشته ی دکتر شاهپور شهبازی ، برگه ی 160 تا 162

* کتاب هخامنشی ها ، نوشته اردشیر خدادادیان ، برگه های 4و6

* کلیفورد ادموند بوسورث. سلسله‌های اسلامی. ترجمهٔ فریدون بدره‌ای. مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی
(پژوهشگاه)، ۱۳۷۱. ص۹۱.

* نلسون فرای، میراث باستانی ایران، ۷۸.

* هینتس، والتر. دنیای گمشدهٔ عیلام. ترجمهٔ فیروز فیروزنیا

*هینتس، والتر. شهریاری ایلام. ترجمهٔ پرویز رجبی

*هینتس، والتر. یافته‌های تازه از ایران باستان

* کامرون، جرج. ایران در سپیده دم تاریخ. ترجمهٔ حسن انوشه. تهران